گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
بدایع الوقایع
جلد اول
.[6] گفتار در ذكر وقایعی كه در شهر سمرقند سمت ظهور یافت و آن آمدن نجم ثانی بود




اشاره

در غره شهر ربیع الآخر سنه 918 «1» بود كه امیر نجم [ثانی] با هشتاد هزار قزلباش اوباش از آب‌آمویه گذشته، بر فراز اسپان بادپای تازی‌نژاد و با تاج و دواج «2» تو گوئی كه از تصادم ریاح آتش در نیستانی افتاده بود و از كثرت كچم و زره و جوشن كوه آهنی بود، كه كریمه وَ تَرَی الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ «3» در وقت مشاهده آن بخاطر می‌رسید، [و] یا از صدمت طنطنه ابهت و عظمت عبید اللّه خانی كوه آهنی مذاب گشته،)27 a( دریای آبی می‌نمود كه در وی صد هزار نهنگ كاینات‌آشام جلوه‌گر بود. به سمرقند خبر آمد كه امیر نجم گفته:
سمرقند را كه می‌گیرم شهر او را هموار ساخته فالیز می‌كارم و خربزه او را به رسم تحفه به شاه اسماعیل می‌فرستم، بعد از آن متوجه ختای می‌شوم.
______________________________
(1)- درT تكرار شده است توقوز یوزاون سكز
(2)-A : رماج،B : ریاج‌B 2 :
رآج
(3)- قرآن سوره 27 آیه 90
ص: 113
ساكنان بلده سمرقند چون این خبر «1» شنیدند، به مثابه بیاره فالیز دست و پای ایشان شل گردید و سرهای خود را خربزه صفت بر صحرای ناامیدی افتاده دیدند. عالی‌جناب قدوة العلما، مولانا حاجی تبریزی، [با جمعی از طلبه اتفاق] نمودند كه به حكم علیكم بالسّواد الأعظم متوجه هندوستان می‌باید گردید و آب حیات [و] زندگانی را در آن ظلمات می‌باید طلبید.
در همان‌شب كه این اتفاق نمودند، منهیان غیب و مبشران لاریب در مرآت رؤیای این فقیر چنین نمودند كه: ستاره‌های آسمان بر مثال پستانهای گوسفند شیر باران شده و كوچه‌ها و بازارها به مثابه جویهای شیر روان گردیده.
صباح به ملازمت آن حضرت آمده، آن واقعه را به عرض رسانیدم.
به غایت خوشحال شدند و فرمودند كه شیر عبارت از نور دین محمدی و صفای شریعت ملت احمدی است كه از عالم سموات به مركز سفلیات نازل گردیده.
این واقعه بیاره مستبشره و دلیلی است ساطع و حجتی است قاطع كه شجره خبیثه دولت این طایفه، كَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ «2» به صدمات عواصف قهر ملیك مقتدر كأعجاز نخل منقعر «3»، به خاك مذلت «4» خواهد خفت و نهال طوبی مثال دین سید مختار كَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ «5»، در ریاض فردوس آئین دنیا طراوت و نضارت خواهد پذیرفت، بعد از آن فرمودند كه: به كرات و مرات واقعه منام فلانی را تجربه كرده‌ایم، هرگز تخلف نكرده و آن چنانكه تعبیر یافته تغییر نپذیرفته. ایشان با جمعی یاران، داعیه سفر
______________________________
(1)-P : سخن
(2)- قرآن سوره 14 آیه 31
(3)-B : در قرآن داریم سوره 54 آیه 20 كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ و سوره 54 آیه 56 عِنْدَ مَلِیكٍ مُقْتَدِرٍ
(4)-A : مزلت.
(5)- قرآن سوره 14 آیه 29
ص: 114
هند را فسخ گردانیدند و پای در دامن سلامت پیچیدند. علی الصباح روز سیوم بود كه چون كوس ناموس زرین ورق شاه مشرق را به مقرعه الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ «1» فروكوفتند، و نوبتیان وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ «2» به صدای ندای آوای «3» نای خروسان خروشان، دم در سفیدمهره سفیده‌دم دمیدند.
نفیر و خروش برآمد كه آن [كوچكان حیدری] مخالف «4» كه از مقام [عراق] ساز بزرگی آهنگ كرده بودند و دایره بسیط عالم را بر عرب و عجم راست چون دل عشاق بینوا تنگ ساخته، به نیریز «5» طرب‌انگیز تیرباران عساكر همایون، به آن پیشرو صفهانی نجم ثانی مغلوب گردیدند.
الحمد للّه الذی صدق وعده و نصر عبده و اعزّ جنده و هزم الاحزاب.

[قطعه]

با چرخ گفت كیوان كآخر عبید خان را)27 b( معموره ممالك گردد تمام حاصل
فی الحال چرخ گفتش كای پیر سالخورده‌هرچند حاضری تو ما هم نه‌ایم غافل
ما دیده‌ایم و خوانده از روی طالع اواین شكل در مبادی این نقش در اوایل
رایات كامگاری از رای اوست «6» علیاآیات شهریاری در شأن اوست نازل و كیفیت آن فتح و نصرت آنكه، چون لشكر قزلباش شهر؟؟؟
______________________________
(1)- قرآن سوره 101 آیه 1
(2)- قرآن سوره 81 آیه 18
(3)-C ؛B 2 آوازی
(4)-A : مخالفان
(5)-T : تبریز طرب‌انگیز را،C : تیر نر.
(6)-A : تست
ص: 115
را كه عبارت از قرشی است محاصره كرده‌اند، عبید الله خان و جانی بیك سلطان «1» در نواحی كرمینه و كوچكونچی خان و تیمور خان «2» با سایر سلاطین در میانكال بودند و همه ایشان [به حكم]: وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیكُمْ إِلَی التَّهْلُكَةِ «3» بر فرار قرار داده بوده‌اند، كه عالیجناب نقابت ایاب، حضرت قطب الاقطاب، سلطان الاولیا، برهان الاتقیا غوث الاسلام مغیث المسلمین سلطان النقبا و نقیب السلاطین، امیر سید عبد الله الملقب به امیر عرب از ولایت تركستان به بخارا آمده‌اند و عبید الله خان را دیده‌اند كه بیغایت بیدل شده و عنان اختیار از دست داده، گفته‌اند: ای فرزند ترا چه می‌شود؟ حضرت حق سبحانه و تعالی از برای شما تحف و هدایا فرستاده و جهت شما مراتب علیه در دنیا و آخرت مهیا كرده، شما می‌خواهید كه آنها را پشت‌پا زنید و قبول نكنید.
عبید الله خان گفت كه: مخدوما این تحقیق پیوسته كه عدد لشكر این جماعت از هشتاد هزار متجاوز است، و كمیت لشكر ما پیش شما معلوم است.
امیر عرب فرمودند كه: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم «4» كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ «5» واقعه جنگ بدر «6» را منظورنظر همت عالی‌نهمت دارید و دل میندازید. در این حكایت بودند كه خبر آمد كه قرشی را گرفته قتل عام نموده «7»، بر وجهی كه متنفسی زنده نماند «8».
عبید اللّه خان گریان شد و گفت كه: مخدوما به این جماعت چگونه مقاومت توان كرد؟
______________________________
(1)-T ،C وB : خان
(2)-P ،T : تیمور سلطان
(3)- قرآن سوره 2 آیه 191
(4)- قرآن سوره 16 آیه 100: بجای اعوذ، فاستعذ.
(5)- قرآن سوره 2 آیه 250
(6)- نسخ دیگر: واقعه بدر
(7)- نسخ دیگر: قتل عام كردند
(8)- نسخ دیگر: متنفسی خلاص نشد
ص: 116

[بیت]:

گر نیست از سبب به سبب التجا رواخیر البشر ز مكه به یثرب چرا گریخت «1» امیر عرب در جوش‌وخروش آمده فرمودند كه:
تا نگرید كودك حلوا فروش‌بحر بخشایش كجا آید «2» بجوش این زمان تردد نمائید «3» «*» كه آن جماعت مغلوب می‌گردند، بنابر آنكه چون ظلم و تعدی درجه كمال می‌یابد زوال مقارن اوست؛ و این نهایت ظلم است كه ایشان كرده‌اند. برخیز ای فرزند و پای دولت در ركاب سعادت كن و بر همه سبقت و مبادرت نما، كه گوی دولت وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ، أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ «4» در خم صولجان همت درآری)28 a( و دمار از نهاد آن جماعت خاكسار برآری. حاصل كه عبید اللّه خان را سوار گردانیده «5»، قاعد اعنه آن لشكر و آخذ اذمه آن عسكر گردیده، به جانب [لشكر] قزلباش متوجه شد. چون یك دو فرسنگ پیش رفتند، امیر عرب فرمودند كه: شما از اینجا تجاوز ننمائید تا من روم و جانی بیك سلطان را به شما ملحق گردانم. چون امیر عرب به پیش جانی بیك سلطان آمد، دید كه اگر یك لحظه دیگر تأخیر می‌شد آن لشكر بتمام متفرق می‌گردید، او را زجر بسیار كرد و گفت: شرم نمی‌داری كه با وجود این‌همه دلاوری و بهادری گریز به خاطر راه می‌دهی «6». عبید الله خان كه فرزند تست این را عطیه الهی می‌داند و می‌گوید: زهی دولت و شرف كه در راه دین محمدی و ملت
______________________________
(1)-A : چرا برفت
(2)-P : نمی‌آید
(3)- نسخ دیگر: نماند،T : تردد قلماسون
(4)- قرآن سوره 56 آیه‌های 10، 11
(5)-A : سوار كرده
(6)- نسخ دیگر: به خاطر می‌گذرانی.
(*) س 6: كذا، ظاهرا: تردد نماند یا تردید نماند
ص: 117
مصطفوی صلی اللّه علیه و سلم سربازی نمایم. به این نوع سخنان، او را به جنگ تحریص و تحریض «*» نمود. اما نجم ثانی بر آسمان ابهت و قهرمانی به نوعی به جلوه‌گری آمده بود كه آفتاب عالمتاب سپهر لاجوردی در نظر وی كم از ذره می‌نمود. و فرقه قزلباشیه، به تخیل وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ «1»، به وادی طغیان و خذلان دو اسپه سعی و كوشش می‌نمودند و دبدبه و ندای إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ «2» در كاخ گنبد «3» گیتی درافكنده بودند. در تاریخ بیستم ذی قعده سنه 918 «4» بود كه قلعه قصبه غجدوان را مثال حلقه انگشترین محاصره كردند. دوستی و برناچه كه در فن نرد و شطرنج یگانه و فرد بودند، و در شیوه نرد ایشان را دست به مثابه‌ای [طویل] بود [كه] ده هزار و از آن نیز زیاد، از استادان این فن خانه‌گیر مساكن تسخیر ایشان بودی، و ابو زید و لیلاج و قهرمان نراد- كه این سه تا «5» وحید عصر و فرید دهر «6» بودند- اگر معاصر ایشان بودی در عقب ایشان رفته، گشاد كار خود از منصوبه- های ایشان طلب نمودی. و در فن شطرنج، هریك دو اسپه در عرصه دعوی رخ نهاده، هماره پال هندی [را] كه بر تخت فیل نادرگی تفوق داشت، پیادگی می‌فرمودند؛ مانند فرزین كه از مقارنه شاه دور نیست، نجم ثانی ایشان را از پهلوی خود جدا نداشتی.
امیر محمد امیر یوسف «7» كه از جمله مشاهیر نقبا و فضلای خراسان بود [و] در زمان سلطان حسین میرزا «8» و محمد شیبانی خان، كوس دعوی إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ «**» بر فراز طارم گردون رسانیده بود. و در دور شاه اسماعیل
______________________________
(1)- قرآن سوره 16 آیه 16
(2)- قرآن سوره 26 آیه 44
(3)-A : كاخ و گنبد
(4)-P : سنه مذكوره: در نسخ 919،B 2 ،B وC به‌جای عدد نقطه گذاشته‌اند،T : توقوز یوزتوقسان توقوز
(5)-B : سه تن
(6)-A : فرید زمان
(7)-B : امیر محمد یوسف،T : میر محمد یوسف
(8)- نسخ دیگر: بایقرا
(*) س 2: تحریص و تحریف
(**) س 19: قرآن سوره 2 آیه 30
ص: 118
به واسطه حب جاه، در چاه غرور افتاده، اظهار تشیع نموده، در سلسله ایشان بر منصب «1» خلیفگی استناد یافته بود. در وقتی كه او را تیمور سلطان از خراسان به سمرقند فرستاد، در مجلسی، به این كمینه این‌چنین حكایت فرمود كه: ما در عمر خود سه مجلس [تفرج] و مشاهده نموده‌ایم كه)28 b( عقل ما تجویز چهارم آن نمی‌كند. یكی مجلس شطرنج‌بازی مولانا خواجه اصفهانی و مولانا بنائی، كه در اثنای بازی بدیهه می‌گفتند و درر معانی بدیع می‌سفتند و بدیهه ایشان منجر به هجو می‌شد. الفاظ ركیكه و عبارات شنیعه از ایشان سر برمی‌زد كه كسی را طاقت شنیدن آن نبود، و از خنده كار به سرحد بی‌هوشی می‌رسید «2».
و دیگر مجلس مولانا خواجه گوینده و امیر خلیل خواننده، كه این دو كس بساطی می‌افكندند و كارد برهنه و دایره‌ای در پیش می‌نهادند، و به غلاظ و شداد قسم یاد می‌كردند، كه هركس از این جماعت حضار و نظار كه در بازی ما دخل كند و یكی را تعلیم دهد این كارد را برمی‌داریم و تا دسته در وی می‌نشانیم. و دایره از برای آن بود كه اگر فی‌المثل هركدام پیاده زیادتی می‌برد، آن دایره را برمی‌داشت و در رقص می‌آمد و نقشی یا صورتی بنیاد می‌كرد و حركاتی می‌نمود كه حاضران مجلس نزدیك به آن می‌رسید «3» كه از خنده بیهوش شوند. و آن دیگر «4»، مانند ماتم‌زده ملول‌مند بودی «5» كه گویا تمام قوم و قبیله او را قتل «6» كرده‌اند. مشاهده وی بیشتر موجب ضحك می‌شد. آن رقاص در حین رقص، سر و پای خود را در پیش دماغ او می‌آورد و حركات می‌كرد، تا غایتی كه او برمی‌خاست «7» و هردو در یكدیگر
______________________________
(1)-A : به منصب
(2)- نسخ دیگر: می‌كشید
(3)- نسخ دیگر: می‌رسیدند
(4)-A : و دیگری
(5)-A : بود
(6)- نسخ دیگر: قتل‌عام
(7)- در همه نسخ از جمله‌A : برمی‌خواست،T : جایدین توروب
ص: 119
می‌چسفیدند و جامه‌های یكدیگر می‌دریدند و مشت درهم می‌بستند و سر و روی یكدیگر را می‌شكستند. حضار مجلس، به صد تشویش، ایشان را جدا می‌ساختند و باز در بازی می‌پیوستند «1». القصه تا آخر بساط بر همین اسلوب بود. و هربازی «2» كه می‌خواستند غیرمكرر حركات می‌كردند، تا آخر كار كه به برد یا مات می‌رسید، آن برنده فرجی به سر می‌كشید، و از یك گوشه آن فرجی «3» در آن یك نگاه می‌كرد و صنعت‌های طرفه می‌آورد كه فریاد از اهل مجلس برمی‌آمد.
دیگر بساط نرد و شطرنج دوستی و برناچه، كه قصاید استادان در باب نرد و شطرنج از لغز و غزل و قصاید و مقطعات و مثنویات و رباعیات لا یعد و لا یحصی یاد داشتند و در وقت بازی آن ابیات را می‌خواندند. روزی در گرد قلعه غجدوان نشسته بودند و دوستی و برناچه نرد می‌باختند و ابیات مناسب می‌خواندند. برناچه لغزی از برای نرد بنیاد كرد؛ امیر نجم به استماع و اصغای آن مشغول «4» بود، چون به تحلص رسید، پرسید كه: واصفی كیست كه در خراسان از برای مردم زیارتگاهی «5» عرضه داشتی نوشته بود و انشاء آن به غایت خوب واقع شده بود، بسی تفحص كردیم او را)29 a( نیافتیم. حالا كه این لغز او را شنیدیم، به خاطر رسید كه وی محكم كسی است «6» كه شعر بدین لطافت را با انشائی بدین متانت جمع كرده. امیر محمد فرمودند كه: ما گفتیم كه وی در ده امر متفرد و عدیم النظیر است: قوت سرپنجه‌ای دارد كه شیر ژیان پیش او پشت دست تسلیم بر زمین می‌نهد «7» و در خراسان هیچ زبردستی بر وی ظفر نیافته و پنجه یلی او را نتافته. و قوت روندگی و رفتار وی
______________________________
(1)-B : و باز می‌نشستند و باز بازی درمی‌بستند
(2)-B : بازی؛T : هر اویون كیم اوینار ایردی‌لار
(3)-P : در هردو صورت فرنجی
(4)- نسخ دیگر: متوجه
(5)-P ،T : زیارتگاه
(6)-T : صاحب كمال كشی‌دور
(7)-A : نهادی
ص: 120
به درجه‌ای است كه از مشهد علی موسی رضا تا خراسان- كه عبارت از هراة است- شصت «1» فرسنگ است، و راه است در كمال درشتی، در دو روز آن راه را پیاده طی نموده «2». در شناوری قدرت او به مثابه‌ای است كه یك نوبت فریدون حسین میرزا در باغ زاغان فرمود كه هردو دست او را با دو پایش بسته، او را «3» مثل گوی ساخته در حوض انداخته‌اند؛ از نماز پیشین تا نماز شام در آن حوض شنا می‌كرده «4». و حافظ خوشخوانی است، و قرآن را در آهنگی می‌خواند كه هیچ حافظ بلندخوانی با وی یك عشر نمی‌تواند خواند. و شاگرد مولانا حسین واعظ است، [كه] مولانا مذكور در تعریف وی چنین فرموده‌اند كه: میان ما و او در وعظ همین فرق است كه او خوش آواز است و من خوش‌آواز نیستم. مقلدی است كه به تحقیق پیوسته در این فن «5» هرگز مثل او نبوده. در معما شكافی به مرتبه‌ای است كه هر معمای مشكلی كه می‌خوانند، نام ناگفته می‌شكافد. و سریع الكتابتی است كه در یك روز كافیه و شافیه و شمسیه را نوشته، بر وجهی كه اصلا در وی غلطی پیدا نشده. در مصابرت بر جوع به حدی است كه ده روز روزه می‌دارد كه در این ایام روزه نمی‌گشاید. و بدیهه او در شعر به مرتبه‌ای است كه هراستاد پهلوان قصیده غرائی را كه فرمایند كه پنجاه یا شصت بیت باشد «6»، در یك شب جواب می‌گوید، بر وجهی كه هیچ بیت وی از معنی خاص یا خیال [خاص] یا تشبیه خاص خالی نیست. امیر نجم گفت:
حالا این بی‌مثل عالم و نادره زمره بنی‌آدم در كجاست؟ گفتم: در سمرقند [است]. فرمود كه: البته كس فرستید و او را طلب نمائید كه در قتل‌عام
______________________________
(1)-A : شصت و پنج
(2)-A : طی كرده
(3)-A : هردو دست او را بربسته با دو پایش نیز بسته
(4)-B 2 وC : تا نماز دیگر شنا می‌كرده؛B ،P : تا نماز دیگر شناوری كرده؛T : تا نماز دیگر غه چه شناور لیك قیلور ایردی
(5)- نسخ دیگر:
شیوه
(6)-P : می‌باشد
ص: 121
سمرقند ضایع نشود.
در این سخن بودیم كه از اطراف‌واكناف لشكر غلغله و نفیر و فریاد داروگیر برآمد گفتند كه: لشكر اوزبك رسید. امیر نجم گفت: عبید را زنده بیارید «1» كه او را پیش شاه می‌فرستم و دیگران را هرچه خواهید كنید.
گفتند: كار از آن گذشته است كه شما این گوئید، زود سوار شوید.)29 b( امیر محمد فرمودند كه: او را به تكلیف تمام راضی ساختیم كه به كفش و توی پیراهن و سربرهنه سوار شود، كه می‌گفت: از اینها چه حساب [كه] از برای ایشان سوار باید شد. الحاصل كه در حین سوار شدن او را از اسپ فروكشیدند و سر او را بریده بر نیزه كردند و دمار از روزگار ایشان برآوردند. [بیت]:
سری كز تكبر رسیدی به عرش‌به زیر قدم گشت چون سنگ‌فرش امیر محمد در سمرقند آن لغز نرد را كه «2» از برناچه شنیده بود با چند لغز دیگر طلبیده، كتابت فرمود. و آن لغزها «3» این است:

لغز نرد

فتاده چیست به بزم تو ای رفیع مكان‌یكی سپهر مسطح در او «4» مه تابان
مهی كه هست به زیرش «5» خجسته پنج هلال‌كه جمله بر سر یك بدر كرده‌اند قران
دو كوكب است «6» «*» در او منقلب ز حال به حال‌چو مهر و مه كه به طاس فلك بود غلطان
______________________________
(1)-A : گیرید بیارید
(2)-B 2 : كه نزد امیر نجم ثانی
(3)-A : لغز
(4)- نسخ دیگر: برو
(5)-B 2 ،C : به دورش؛T : مدیرش
(6)- نسخ دیگر: كوكب است
(*) س 19: دو كوكبی است
ص: 122 همیشه بیست و یك كوكب صغیر بودقران نموده به اطراف چشم هریك از آن
به پانزده شب‌وروز است بر سپهر آن ماه‌كه نیست همچو مه چارده در او نقصان
نموده‌اند تقاطع به‌هم دو سطح طویل‌دو كهكشان شده بر روی آن سپهر، عیان
چهار ركن ببین از تلاقی سطحین‌كشیده است به هرركن، طرح شش ایوان
چو هندوی زحل و مشتری است پیكرهارونده در عقب هم میانه [و] اركان
ز دست و پا، همه عاری و طرفه‌تر این است‌كه دست و پا چو نباشد، همی‌شوند «1» روان
گهی شوند پراكنده چون بنات النعش «*»گهی شوند به‌هم مجتمع، ثریاسان
گشاد خویش تو زنهار «**» از آن سپهر مجوی‌كزان گشاد بسی بستگی بود امكان
یكی ز جمله اگر اوفتد به خانه ضرب‌زمان زمان به هوا مانده می‌شود حیران
اگر زیاد «2» شود از سه تا نمی‌گذردنجوم در ثمن آن مه ای فرید زمان
طویل شد سخن ای واصفی «3» اگرچه هنوزز ده هزار معانی یكی نگشت بیان «4»
______________________________
(1)-A ،B ،P : نمی‌شوند
(2)-T : زیاده
(3)-T : ای شهریار
(4)-T ،B : عیان
(*) س 13: نبات النعش
(**) س 15: زینهار
ص: 123 بر آستانه شه خانه‌گیر، تا گرددترا گشادن منصوبه فلك، آسان
شهی كه تخته نردش بود سپهر برین‌بر آن ز كوكب و سیاره، مهره‌هاست روان
بسان دانه خصل ای شه حمیده خصال‌نگر «1» به هرطرف افتاده كوكب رخشان
بود دو دیده خصمت چو كعبتین سفیدچو خالها ز خدنگت بر او نموده نشان
به كار خصم تو، نبود گشاد، گر باشدگشادبازی نرد است و صد خطر به میان
بود به ششدر غم مهره مراد عدوت‌بسان طاس ز حیرت گشاده مانده دهان
چو كعبتین كه افتد به طاس، خصمت رابه حلق و كام روان باد رشته دندان «2»

لغز شطرنج‌

ای دل كدام عرصه جنگ است و كارزاركانجاست صبح و شام به یكدیگر آشكار
از هرطرف دو صف به‌هم آورده‌اند روی‌یك پادشاه روم و یكی شاه زنگبار
دارند هركدام وزیری كه در نبردباشند هریكی به یكی بند استوار
______________________________
(1)-A : مگر
(2)- در نسخه‌A لغزهای بعدی به استثنای لغز قلم وجود ندارد.
ص: 124 صف نخست را نبود جنگ روبروگاه از یمین نبرد كنند و گه از یسار
گردد وزیر و بدرقه سازند همرهش‌زین صف هرآنكه رفت سلامت بدان كنار
با آنكه هرطرف سوی رخشی رخ آورندوین طرفه بین كه نیست در آن عرصه، یك سوار
اسپی چنانكه فیل صفت جنگ می‌كندلیكن اریب «*» می‌جهد از جا رمیده‌وار
فیلان جنگجوی در آن عرصه‌گاه جنگ‌هرگه شوند بند شود جنگ را مدار
از كثرت عساكر و ضیق بساط خلق‌در خانه‌ها كنند دگر فكر كشت و كار
از كشت و كار لشكریان پادشاه راحاصل كه هیچ، فایده‌ای نیست جز فرار
ز آواز كشت شه رود از خود ز بیدلی‌گوئی «1» مگر كه می‌شنود كشت ز اضطرار
گسترده خشت‌ها كه ز هرخشت او شده‌یك خانه‌ای كه كرده بر او لشكری گذار
كردم شمار خشتش از آن ساختن توان‌چیزی كه مانده است «2» ز «**» سكندر به یادگار
______________________________
(1)-B ،T : گویا
(2)-B : مانده؛T : مانده
(*) س 8: اوریب
(**) س 20: كذا، نسخه‌بدل مناسب‌تر است: چیزی كه مانده ز سكندر به یادگار.
ص: 125 هرجا كه مرد شاه، فتد فتنه در «1» سپاه‌آنجا ز فوت شاه سپه را شود قرار
ای واصفی بنه به سم اسپ شاه‌رخ‌می‌جو ز فیل حادثه زنهار، زینهار «*»

لغز آفتاب‌

كیست آن سلطان گردون رفعت عالم‌پناه‌ملك عالم را مسخر كرده بی‌خیل و سپاه
گرچه باشد بی‌نهایت فسحت اقلیم اوپیش رخش سبز خنگ او بود یك روزه راه
نیست غیر از رونمایان زان شه یوسف جمال‌زانكه در دریای نیل افتاده باشد در شناه
می‌كند از مهربانی دیگری را تربیت‌تا به ملك خویش سازد در شب او را پادشاه
دشمنش باشد سپاه شام و در جولانگهش‌شب همه‌شب ریزه‌های شیشه می‌ریزد به راه
لیك خود گیرد به كف جاروب زرین را، كندرفت‌وروبی جلوه‌گاه خویش را هرصبحگاه
گرچه با مردم بود گرم اختلاط و مهربان‌تیز نتواند كسی در روی او كردن نگاه
روز با صد جاه بر تخت سلیمانیش، جای‌شام باشد منزلش چون یوسف اندر قعر چاه
______________________________
(1)-B ،T : بر
(*) س 4: زینهار، زینهار
ص: 126 گر گشاید چهره، سازد عالمی را غرق نورور بگرید، عالمی را یك زمان سازد سیاه
هست روشن، آفتاب است این‌كه می‌گیرد ضیاهرسحر از آستان پادشاه دین‌پناه
خسرو عالی‌نسب سلطان محمد آنكه هست‌آفتاب اوج برج سلطنت، ظل اله
بر كواكب پرتوی از مهر رویش گر فتدنور گیرد مهر از هریك چنان كز مهر ماه «1» «*»
شد میسر پای‌بوس او مگر خورشید راكز تفاخر افكند هرروز بر گردون كلاه
شمسه ایوان جاه اوست خورشید فلك‌ماه باشد خشت فرش زان «2» «**» حریم بارگاه
چرخ با خورشید ز احسان خانه جودت رودقرص گرمی در بغل همچون گدای خانقاه
در ریاض همتت خورشید و چرخ نیل‌فام‌هست یك برگ گل خودروی با مشت گیاه
لاف زد از رفعت خود پیش درگاهت فلك‌گرم شد خورشید بر رویش برآمد زین گناه
واصفی تا بر تو تابد آفتاب دولتش‌جز دوام ظل جاهش از خدا چیزی مخواه
تا بود خورشید بر اوج فلك، تابنده بادآفتاب دولتت از برج بخت و عز و جاه
______________________________
(1)-T ،B 2 : این بیت را ندارد.
(2)-T : آن
(*) س 8: كز مهر و ماه
(**) س 12: كذا، نسخه‌بدل مناسب‌تر است
ص: 127

لغز شمع‌

چیست آن سروی كه سیمین‌پیكر است و گلعذاربر سرش بنشسته مرغی جلوه‌گر طاووس‌وار
چون «1» درخت وادی ایمن بود، كز نور قدس «*»شد شب تاریك، روشن از فروغش چون بهار
روز باشد منزوی در گوشه عزلت، ولی‌دستگیر گمرهان گردیده در شبهای تار
هركه پیش او بود شب از سیاهی می‌كشدصورتش را چون مصور از قفایش بر جدار
بوالعجب حالی كه او از موت می‌یابد بقاوز «2» حیاتش دم‌به‌دم گردد فنایش «3» آشكار
نازك اندامی كه از تأثیر تحریك نسیم‌می‌شود بی‌تاب و می‌گرید فراوان زارزار
عاشقی دارد كه جان خود نثارش می‌كندلیك او پروا ندارد گر كند صد جان‌نثار
گه به خرگاهی درآید چون مه خرگه‌نشین‌گاه مجلس برفروزد همچو صدر كامگار
صدر گردون منزلت، سلطان محمد آنكه هست‌شمع بزم آرای شاهان سكندر اقتدار
ای كه هستی از تفضل شمع جمعی «4» اهل فضل «5» «**»گرد تو پروانه‌سان ارباب دانش بی‌شمار
______________________________
(1)-P : گر
(2)-T : در
(3)-T : وفاتش
(4)-B 2 : بزم
(5)-T : شمع جمع بزم وصل
(*) س 4: نور قدش
(**) س 20: كذا، ظاهرا: شمع جمع اهل ....
ص: 128 یا رب اندر پرده فانوس لطف حق بودشمع اقبالت مصون از باد نقص روزگار
واصفی را حال چون شمع است دور از بزم توبا دل پرآتش و با دیده‌های اشكبار

لغز كمان‌

چه چیز است آنكه چون ابرو كمانان فتنه‌گر باشدگره بر گوشه ابرو به قصد شور و شر باشد
به وقت جنگ با دشمن نگردد «1» روبه‌رو لیكن‌به میدان چون نماید پشت، دشمن را خطر باشد
فراوان شاخها دارد كشیده جمله را درپی‌دو سر دارد ولی بر هرسرش ظاهر سه سر باشد
چو شیخ منحنی در چله رفته گوشه‌ای داردولی هرلحظه از وی گوشه‌گیری بر خبر باشد
بود در اصل فطرت كج‌نهاد اما غریب است این‌كه خیل راستان را متصل بر وی گذر باشد
درآید هرگه اندر قبضه، وزنش نیست چندانی‌ولی هرگه كشی، گویی «2» ز صد من بیشتر باشد
دو باشد خانه‌اش اما گهی یك خانه می‌گرددو لیكن خانه‌هایش را نه دیوار و نه در باشد
ز سهم او بود پیوسته خلق بحر و بر ترسان‌خصوصا چون به دست پادشاه بحر و بر باشد
شه جمشیدفر سلطان محمد آن شه «3» غازی‌كه از خورشید، گردون را ز سهم او سپر باشد
______________________________
(1)-T : نباشد
(2)-C ،B 2 : گویا
(3)-T : خسرو
ص: 129 به دور عدل او جز بر كمان كس زور نتواندچو دارد سركشی آن زور بر وی زان ممر باشد
كمان‌داران درگاهش بود هریك جگرداری‌كه صد ناوك عدویش را ز هریك بر جگر باشد
سهامش روز هیجا غیرت مژگان فتح آمدكمانش وقت میدان رشك ابروی ظفر باشد «1»
به پیشت واصفی خود را به خدمت چون كمان خواهدكه تا بر وی ترا از گوشه چشمی نظر باشد
كمان چرخ تا از كهكشان باشد به زه، یا رب‌قضا را تركش تقدیر پیشت بر كمر باشد

لغز شمشیر

آن چیست كز شهان جهان بر سر آمده‌آن را كه بر سر آمده از پا درآمده
هاروت‌وار رفته گهی سرنگون به چاه‌ز آنجا «2» بسان یوسف مصری برآمده
آب حیات ریختنش كار و دم‌به‌دم‌همچون خضر به وادی ظلمت درآمده
پرواز كرده مرغ دل پردلان ز بیم‌تا بر جناح باز وغا شهپر آمده
گردیده سرخ و داده سر سبز را به باددر فعل و رنگ و شكل زبان پیكر آمده
از كوه حاصل آمده و جاش بر كمرهمچون كمر به سیم و زر و جوهر آمده
______________________________
(1)-B 2 : این بیت را ندارد
(2)-T : گاهی
ص: 130 چون آب زندگی است ولی شربت اجل‌پیوسته در طبیعت او مضمر آمده
از فعل تیز خون كسی را چو ریخته‌رخسارش از خجالت آن احمر آمده
آبی است صاف و تیز به غایت تنك ولی‌گه تا گلو و گاه ز سر برتر آمده
باشد ز خشم سبلت او متصل به تیغ‌مانند غمزه‌های بتان خون‌خور آمده «1»
كرده ز روی صورت معنیش لام الف‌بر فرق هرالف كه چو مد افسر آمده
ز هر آب خورده گه‌گه و گردیده است تیزهمچون زبان مار و به هول اژدر آمده
هست از ذكور لیك چو انثی بود محیض‌باشد اگرچه آب گهی آذر آمده «2»
با آنكه هست جمله زبان هست بی‌زبان‌لیكن از او جواب دو صد لشكر آمده
از تیره شب برآمده رخشان و مستطیل‌چون صبح كاذب است و ز مهر انور آمده
دانی كه چیست این‌كه بیان شد صفات اوشمشیر پادشاه فریدون‌فر آمده
سلطان محمد آن شه صفدر كه تیغ اویاجوج فتنه را سد اسكندر آمده
______________________________
(1)-T : بجای دو بیت اخیر یك بیت دارد مركب از مصراع اول بیت نخست و مصراع دوم این بیت
(2)-B 2 وC : این بیت را ندارد.
ص: 131 شاهی كه استخوان عدو در صف مصاف‌از تیر و تیغ او زره و بگتر آمده
شمشیر مهر خود فلك تا زمین شكافت‌تیغش زمین دریده «1» چو بر مغفر آمده
از صبح كرده پرده شمشیر «*» از شعاع‌پیشش به زینهار شه خاور آمده
شمشیر اوست صاعقه آسمان فتح‌كز بهر دفع دشمن بداختر آمده
شاها توئی كه پیش تو هرروز آفتاب‌شمشیرها گرفته و بازیگر آمده
شمشیر مهر با سپر نیلگون چرخ‌بهر كمینه چاكر تو درخور آمده
خورشید بهر خطبه جاهت خطیب‌سان‌تیغ برهنه آخته، بر منبر آمده
تیغ زبان واصفی مخلص ترااز جوهر مدایح تو زیور آمده
می‌شاید ار طلب كند «2» از بهر جایزه‌تیغ ترا كه زیب «**» نیام از زر آمده
همواره باد تیغ تو بر تارك عدوبادا همیشه لطف حقت یاور آمده
______________________________
(1)-T : بریده
(2)-T ،C ، 649B : كنی
(*) س 5: كذا، ظاهرا: پرده و شمشیر
(**) س 18: كذا، ظاهرا: تیغ ترا كه زیب نیام زر آمده
ص: 132

لغز تنگه «1»

زهی جمال تو چون آفتاب مظهر نورز نور روی تو صد آفتاب كرده ظهور
به صیت كوكبه‌گیری ولایت از خاقان‌به ضرب تیغ ستانی خراج از فغفور
همای عدل تو زینسان كه بال لطف گشودز باز پر طلبد بهر آشیان عصفور
ظفر بود ز یمین، نصرت از یسار تراتو در میانه به دولت مظفر و منصور
ایا شهنشه عادل كه گنج فضل و كمال «*»درون مخزن ذات تو هست نامحصور
بگو كه آن بت سیمین عذار دلبر چیست‌كه نیست پیش وی اندر شمار، طلعت حور
شود ز دیدن او چشم روشن، آن غلط است «2»كه از بیاض پذیرد سواد چشم قصور
عذار سیمبران را بود ز غازه فروغ‌و لیك چهره او را ز غازه هست فتور «3»
عجب خطی است ببین، لا اله الا اللّه‌به روی او، كه از آن چشم جان شود پرنور
خورد ز «4» قلبی خود گه شكنجه «**» نمك آب‌بود ز مالش «5» هركس بدین‌سبب رنجور «6»
______________________________
(1)-B 2 : ورق‌b 75: لغز شفتالو، و صحیح نیست
(2)-T : آن غلطی است
(3)- این بیت درC وB 2 نیست
(4)-B : خور در
(5)-B : نالش
(6)-C وB 2 این بیت را ندارد
(*) س 10: كنج فضل و كمال
(**) س 20: كه شكنجه
ص: 133 اگرچه چهره خود را به خط و خال آراست‌ولی به ساده عذاری است در جهان مشهور
ستاره‌ای است درخشان كه بر سپهر كرم‌بود شهاب صفت متصل به سیر و عبور
به رغم رافضیان نام چار یار رسول‌بود به سینه پاكیزه گوهرش مسطور
غریب نیست اگر واصفی مسكین رابه وجه لطف دم نقد از او كنی مسرور
همیشه تا زر و سیم است نزد خلق عزیزمدام تا بود این مایه نشاط و سرور
ز گنج دولت و اقبال سرمدی یا رب‌بود خزینه جاه تو جاودان معمور

لغز انگشترین «1»

ای دل كدام گوهر نامی است در جهان «2»جایش فراز حقه سیمین زرنشان
بس طرفه گوهری است كه هرسو كه بنگری‌در كاغذی است نافه مشكی از او عیان
گر افكنی به هیأت مجموعیش نظرگوئی هلال و بدر به‌هم كرده اقتران
آن بدر از خسوف بود بیشتر سیاه‌مانند روی دشمنت ای قدوه زمان
______________________________
(1)-T : لغز سیب، درB 2 بدون عنوان
(2)-T ،B : جاودان
ص: 134 ای حاتمی «1» كه مانده هرجا كه حاتمی است‌از حیرت سخای تو انگشت در دهان «2»
بر دشمن تو تا در دولت كنند مهرگردید مهر خاتم و خاكستر آسمان «2»
جاهت سواد دیده اعدا برآوردز انگشت بخت تا تو نهی مهر بر نشان
چون واصفی «*» نشان تو «3» یابد بسان مهرمالد ز روی مهر بر آن چشم خون‌فشان «4»
یا رب كه باد دشمن جاه تو چون نگین‌دلخون و سینه ریش و سیه روی «5» «**» جاودان

لغز شفتالو

شدم به باغ برای نظاره چمنش‌كه بود رشك ریاض نعیم و انجمنش
ز گوشه‌ای صنمی بر درخت جلوه نمودكه آب در دهن آمد ز خوبی ذقنش
چو یوسف است، زلیخا صفت ز شوق بتان‌عیان نموده نشانی ز چاك پیرهنش
نهفته در شكم آن صنم بود طفلی‌كه هست خسته و باشد همیشه سرخ تنش
چگونه خسته نباشد چنین كه هرطرفی‌نشانه‌های سر سوزن است بر بدنش
______________________________
(1)-B : حاطمی
(2)- درC وB 2 نیست
(3)-B 2 وC : چون واصفی توB : نشان مهر تو یابد.
(4)- این بیت درT نیست
(5)-T : سیه‌روز
(*) س 7: چو واصفی ...
(**) س 10: سینه ریش سیه روی
ص: 135 وصال آن صنم ار آرزوست لاله رخی‌ببر به طوف گلستان به خود به مكر و فنش
بنه روان به كف دست سیب غبغب اوبنوش از این‌كه ستودم ز غنچه دهنش
چو میوه‌هاست سخنهای واصفی دریاب‌ز باغ عمر خوری بر، چو بشنوی سخنش

لغز هیكل انسانی «1»

ای دل كدام نخل خرامان جان‌فزاست‌كاندر ریاض خلد چنان نخل برنخاست
رسته دو طرفه شاخ به بالای آن درخت‌وین طرفه‌تر نگر كه سر هردو سوی پاست
برگی است پهن بر سر هریك از آن دو شاخ‌باز این عجب كه بر سر هربرگ شاخهاست
گر شاخ و برگ هریك از آن مجتمع شودیك مشت حاصل آید از آن بی‌فزون و كاست
بادام و پسته است بر آن «2» درخت لیك‌بادام اوست پرمرض و پسته پر شفاست
بادامهاش «*» پسته صفت سر چو وا كنندبینا شود دو چشم از آن بسكه پر ضیاست
زیر درخت جای بود «**» باغ را ولی‌بالای آن درخت یكی باغ دلگشاست
______________________________
(1)- این عنوان فقط در ترجمه ازبكی وجود دارد، در نسخه شماره 1259 ورق‌a 52 عنوان قطعه چنین است: لغز رطب یعنی خرما؛ و در نسخه شماره 1320 ورق‌a 76: لغز زلف؛ در نسخ دیگر اصلا عنوان ندارد.
(2)-C وB 2 : بری آن
(*) س 18: بادامهایش
(**) س 20: جائی بود
ص: 136 نسرین و لاله، غنچه و نرگس، بنفشه نیزباهم در آن چمن همه در «1» نشو و در نماست

لغز قلم «2»

آن كیست در قلمرو خاقان روزگاركاهل قلم به واسطه او كنند كار
پیكی است تندرو كه به یك گام می‌رودتا خطه «*» ختای ز سرحد زنگبار «3»)30 a(
گه جزم می‌شود كه به سر «4» راه «**» طی كندگه ز انحراف پای كم آرد به وقت كار
جایش به دست راست مقرر بود ولی‌او میل می‌كند كه رود جانب یسار
از بس‌كه خورده دود چراغ از پی علوم‌نبود صحیفه‌ای كه نكرده بر او گذار
باشد سیه سری كه تراشیده است سراو راست لیك ماندن داغ الف شعار
خطاط پیشه‌ای است كزو گشته است نسخ‌یاقوت را خط و هم از او برده اعتبار
ماری است سرسیاه كزو مور می‌دمدموری بسان طره خوبان گلعذار
ماران به سر به غار درون می‌روند، لیك‌این طرفه كو ز جانب دم می‌رود به غار
______________________________
(1)-T : همه با
(2)- نسخه‌A از اینجا دارد، ورق‌b 92.P ورق‌b 04:
مشهور است در ربع مسكون.
(3)- چهار بیت بعد درA نیست.
(4)-C وB 2 می‌شود به سر
(*) س 7: خطای
(**) س 8: گه بسر راه
ص: 137 مشاطه‌وار می‌كند انگشت خود سیاه‌كز خط و خال چهره خوبان كند نگار
گرچه زبان بریده بود در میان «1» خلق‌باشد نهفته وجه و لیكن سخن گذار
______________________________
(1)-A : دربان،B وC : در زبان،P : به زبان
ص: 138

[7] گفتار در [ذكر] مدهوش شدن این فقیر دلشده زار از باده عشق مقصود خمار

اشاره

روزی در بازار عطاران سمرقند با جمعی از شعرا و فضلا در دكان ملازاده مجلد «1» نشسته بودیم و مانند اوراق كتاب مجلد به شیرازه موافقت به هم پیوسته؛ گفت‌وگوی بدیهه و مشاعره در میان داشتیم و لوای مطایبه در میدان مباسطت می‌افراشتیم. ناگاه از یك طرف بازار آواز غلغله و شور و مشغله پیدا شد. مولانازاده فرمودند كه: غالبا مقصود خمار است كه در بازار می‌خرامد؛ و او چنان جوانی است كه تا آفتاب جمالش بر سپهر صباحت و فلك ملاحت طالع گشته، خورشید فلك لاجوردی را از رشك عارض او چنان تب محرق عارض گردیده كه سر بر گرد بالش نیلگون گردون نهاده، مانند بیماران سر شام «2» «*» بر روی بستر مراغه كرده سر برنمی‌دارد. و ماه آسمان را كه از غمش نرم «3» تب رنج «**» باریك پیدا شده، جالینوس [فلك] از
______________________________
(1)-C t ، 3: مجلد فروش؛C t ، 1 و 2: مجلدگر
(2)-B ، 649B وC 1 ، 4:
سرسام؛B 2 : ما را یك
(3)-C t ، 1 و 2 و 3: بزم
(*) س 12: كذا: سر شام، ظاهرا سرسام درست است- تعلیقات.
(**) س 13: كذا: رنج باریك؟- تعلیقات.
ص: 139
برای علاجش اقراص كافور نجوم را شب همه‌شب ترتیب می‌نماید. نخل روانی است كه در عهد قامتش، سرو گوشه باغی گرفته و خود را شبیه به زاهدان مرتاض ساخته، از عكس خویشتن سجاده بر «1» آب انداخته، گل از عشق رخسار گلنارش ناخنهای خون‌آلوده «2» در سینه خسته، و صنوبر را نیز از اندوه قامتش ناخنان در دل خسته مجروح شكسته. نافه مشك ختن تا رایحه «*» از جعد معنبرش دریوزه نماید، گدای صفت پوست‌پوش گردیده؛ و سنبل سیاه تا آن طره سیاه مجعد بر عذارش دیده، مانند مار بر خویشتن پیچیده.
یكی از یاران گفت كه: جواهر زواهر معانی كه از بحر خاطر یاران بر ساحل بیان می‌آید، مناسب چنان می‌نماید كه نثار این دردانه)30 b( یگانه گردانیده شود. مولانا ملالی «3» كه از مشاهیر شعرای سمرقند بود، در صفت قامت آن نازنین، به این مطلع [مولانا صاحب بلخی] رطب اللسان گردید كه:
ز قامت تو به عالم قیامتی برخاست «4»قیامتی است قدت، گر بود قیامت راست مناسب این مضمون، این بیت به خاطر [این كمینه] رسید كه، لمؤلفه:
قیامتی است قدت كآفتاب رویت هست‌به قد نیزه و این از قیامت است نشان مولانا امانی «5» خراسانی، به این مطلع حضرت مخدومی مولوی نور اللّه مرقده، آن سرو ناز را سرافراز گردانید كه:
قامتت نیزه و رخسار تو ای عشوه پسندآفتاب است «**» كه گشته است یكی نیزه بلند
______________________________
(1)-A : در
(2)-C ،B 2 : خون‌آلود
(3)-B ،C وB 2 : وP : بلائی،T : بنایی
(4)-A : ز قامت تو قیامت به عالمی برخاست
(5)-T وB : بنای. در حاشیه‌C : نسخه، مولانا بنای
(*) س 5: با رایحه، براساس نسخه‌P وA اصلاح شد
(**) س 20: كذا: آفتاب است، ظاهرا «آفتابی است» مناسب‌تر است.
ص: 140
اتفاقا آن سرو روان «1» به در دكان مولانا طاهر قناد كه میان این نامراد و او یك وقتی نسبت رقابتی بود، رسید و نشست. و این بیت مولانا نحوی به خاطر آمد كه:
قد تو عمر دراز است وه كه پیش رقیب‌نشسته‌ای و مرا نیم‌عمر كم شده است چون این كمینه را چشم بر جمال با كمال آن جوان افتاد، در میان دو ابروی وی خالی به نظر درآمد؛ این بیت حسب‌الحال از سفینه خاطر برآمد:
به چشم و خال میان دو ابرویش بنگرمگر كه بر «2» سر آهوست چرغ در طیران مولانا نادری سمرقندی به این بیت دیوانه نشاپوری مترنم گردید كه:
ابروان دلكشش زاغان مشكین پیكرنددر تلاش افتاده باهم «3» بر سر بادام تر مولانا شهودی سمرقندی- كه از وی این مطلع، كه در ماده یخ‌بند سمرقند واقع شده و الحق درّ لطافت سفته، مشهور است و آن مطلع این است:
ز یخ شد آنچنان روی زمین آئینه‌چینی‌كه هرجا پای مانی خویشتن را سرنگون بینی فرمود كه: ای یاران شما از خط و خال مشكین و جعد عنبرین و كاكل آن نازنین غافلید، و به این مطلع مولانا دهكی «4» مترنم گردید كه:
همی گفتم كه خال او بلای جان مردم شدز خط شد فتنه‌ای پیدا كه او خود در میان گم شد
______________________________
(1)-A : آن سرناز
(2)-A : در
(3)-A : افتاده هریك
(4)-T : مولانا درویش دهكی
ص: 141
و به مطلع حضرت مخدومی مولوی كه:
چیست آن زلف سیه پیش رخت كافروخته است‌شهپر جبریل كز برق تجلی سوخته است متكلم گردید. این كمینه را در این مضمون چند بیتی از ابیات خود به خاطر بود، معروض داشته شد:
آن لب میگون كه بی‌خضر خطت آمد «1» ضعیف)31 a( آمده ممزوج خمر خلد با آب حیات

بیت‌

سنبل زلفت كه رو آورده سوی غبغبت‌می‌رود آهسته، گویا پای در گل می‌نهد «*»
نسخه حسنی كه كلك صنع می‌سازد تمام‌از پی آن بهر «2» میم ختم «3» كاكل می‌نهد «4» مولانا صفا در صفت دهانش، این مطلع كمال اسمعیل اصفهانی را خواند كه:
دهنت یك سر موی است و به هنگام «**» سخن‌اثر موی شكافی تو در وی پیداست
لمؤلفه:
ماند به نقطه دهنت در غبار خطلیكن به نقطه‌ای كه بود در خط غبار

[بیت]

كسی ز سر دهانت نمی‌شود آگاه‌سری به غیر زبانت برون نیارد از آن
______________________________
(1)- چنین است‌T : بقیه نسخه‌ها: كامد
(2)-T : آن مهر
(3)-C ،B 2 : جیم.
(4)-B این دو بیت را ندارد.
(*) س 10: پای در گل می‌نهد
(**) س 15: موی است و هنگام
ص: 142 دهان تنگ تو بر صفحه رخت میم است‌بیاض حلقه آن میم رسته دندان «1»

[بیت]

ای خضر از دهن او چه نشان می‌طلبی؟هیچ من می‌طلبم چشمه حیوان از تو؟ مولانا نوری نیشاپوری این بیت حضرت مخدومی خواند و همگنان را «2» مهر خاموشی بر «3» دهان ماند:
جان وقف «*» مصحف رخ تست اینك آن دهان‌بهر لزوم وقف به سرخی نوشته میم مولانا امامی در تعریف بینیش این بیت خواند كه:
بینی «4» دلفریب تو بر عارض چو سیم‌انگشت مصطفی است كزو ماه شد دو نیم بیتی كه مشتمل [است] بر تشبیه مركب از خاطر این فقیر حقیر سر برزد. لمؤلفه:
به صفحه رخت ابرو و بینی و دهنت‌ترا به دلبری و حسن، نام كرده عیان بعد از آن، آن جوان پری‌صفت از نظر مردم غایب گردید و این فقیر را حالت غریبی دست داد. لباس صبر و شكیب را بر قامت عقل پاره دیدم و از مصاحبت ناموس و نام و طاقت و آرام خود را بر كناره كشیدم و به هریك از یاران كه رو آوردم، می‌گفتم و گوهر راز «5» می‌سفتم كه،
______________________________
(1)-A این بیت را ندارد
(2)-P : در این ماده
(3)-A ،P : در
(4)- فقط درT ، دیگر نسخ: ابروی؛ در نسخه‌های شماره 1440 ورق‌b 74 و 1259 ورق‌b 45 در حاشیه «ابروی» به «بینی» تصحیح شده است.
(5)-A : رازی
(*) س 8: وقت
ص: 143

[بیت] «1»:

ای عزیزان خبری هست كه آن یار كجاست‌منزل آن بت عاشق‌كش عیار «2» كجاست جواب می‌شنیدم كه، بیت:
ای كه می‌پرسی ز من كان ماه را منزل كجاست‌منزل او در دل است اما ندانم دل كجاست «3» شخصی گفت: آن جوان را مقصود خمار می‌گویند. در این‌روزها از شهر سبز آمد و در پل سفید می‌باشد؛ و در آنجا شرابخانه‌ای گشاده و خلق عالمی روی به آنجا نهاده. اگر آن شوخ شهرآشوب بر این اسلوب باشد كه از زهد و صلاح [و خیر و فلاح] اثری باقی نماند. زاهدان و عابدان خرقه و سجاده از برای باده رهین خواهند نهاد، و علمای اعلام كتب علوم شریعت را به باد نسیان خواهند داد. [بیت]:
چشم اگر این است و ابرو این و ناز و عشوه این‌الوداع ای علم و دانش، الفراق ای عقل و دین)31 b( و دم‌به‌دم از صلحا و علما این [صدا و] ندا خواهند شنید، [بیت]:
در همه دیر مغان نیست چو من شیدائی‌خرقه جائی گرو باده «*» و دفتر جائی فقیر و مولانا «4» عبد العلی بلخی از دل و دین ناامید شده، متوجه پل سفید شدیم. چون به آنجا رسیدیم، خلقی را دیدیم مست و سرانداز و از آتش عشق آن جوان در سوز و گداز. در آن دیر چون قدم نهادیم جمعی از طلبه و اهل فضل را دیدیم، مانند برگهای نرگس پهلوی هم نشسته، جامی
______________________________
(1)-T : كه مصرع
(2)-A : عاشق‌كش اغیار
(3)- از «جواب می‌شنیدم ...» تا اینجا در نسخه‌A نیست.
(4)-A : ملانا
(*) س 17: جائی كرد باده
ص: 144
در میان دارند و زبان به این ترانه «1»:
همچو بلبل های‌وهوئی كن «*» كه برخواهد پریدمرغ روح از شاخسار عمر تا هی می‌كنی آن نازنین لنگ سیاهی بسته و طاقیه گلگون به سر نهاده، سجاف «2» آن در شكسته، باده می پالود. چون چشم او بر این كمینه افتاد، زبان به این كلام «3» گشاد، مصراع:
كه «4» عشرت‌خانه‌ای داریم، اینجا می‌توان آمد
و نام این كمینه پرسید گفتم كه، [بیت]:
بنده چون هست واصف خوبان‌زان سبب شد به واصفی مشهور از آن‌جا كه بود پیش‌تر شتافت، و این كمینه را دریافت، و غلامی را گفت كه: عزیزان را «5» به خانه رهنمونی كن تا آمدن من.
القصه رفتم و بر لب حوضی كه از حوض كوثر خبر می‌داد نشستم، بعد از زمانی آن جوان پیدا شد. در راه خانه‌اش این مطلع به خاطر رسیده بود:
عمری پی مقصود به هركوی دویدیم‌در كوی خرابات به مقصود رسیدیم چون این مطلع [به وی] خوانده شد، مسرور و بر حضور گردید و بسی «6» اظهار نشاط و انبساط نموده، گفت كه: جمعی یاران از اهل فضل در شراب‌خانه نشسته‌اند، اگر مصلحت باشد در ملازمت [شما] با ایشان صحبتی «7» داریم. گفتم كه: به غایت مناسب می‌نماید. ایشان را طلبیده، حاضر ساخت
______________________________
(1)- نسخ دیگر: جامی در میانه و ورد زبان و سبحه جنان این ترانه كه (چینیان؟)
(2)-A : شخاف
(3)-A : كلمه
(4)-T : خوش
(5)-A : این عزیزان
(6)-A : پس از
(7)-A : صحبت
(*) س 2: های‌وهوی كن
ص: 145
و طرح جشنی انداخت. چون مخادیم تشریف آوردند، گفت كه: جناب مولانا واصفی از برای این كمینه مطلعی فرموده‌اند، بسیار خوب واقع شده و آن مطلع را خواند. بعد از آن گفت كه: ابو یوسف سكاك خراسانی در این زمستان، در شهر سبز به این كمینه مصاحب «1» بود. همیشه نقل مجلس ما نقل فضایل و كمالات شما می‌بود، و حكایت [تعلق] شما را به شیخ‌زاده، و تعریف درس مولانا عصام الدین ابراهیم و شاگردان ایشان، و نزاع و خصومت شما به حضرت ملا «2» و شاگردان ایشان، ورد زبان)32 a( داشت؛ و به غیر از این هیچ حكایتی خوش نمی‌آمد. شنیده هرچند مكرر می‌شد خوشتر می‌آمد. حالا به حكم آنكه، مصراع:
حكمت شنیدن از لب لقمان صوابتر
اگر آن «3» داستان را از ملازمان استماع نمایم، هیچ نسبتی ندارد. حضار مجلس متوجه شنودن آن حكایت شدند، این‌چنین معروض داشته شد كه:
چون امام الزمان و خلیفة الرحمن محمد شیبانی خان را فتح خراسان میسر شد عالی‌جناب افادت‌مآب معالی نصاب، افاضل‌پناه مكارم دستگاه، قدوة العلماء المتجردین زبدة الفضلاء المتفردین، كشاف معضلات الدقایق حلال مشكلات الخلایق، جامع العلوم و الحكم قدوة العلماء فی العالم «*»، مجمع الاصول و الفروع حاوی المعقول و المشروع، مبین قوانین العلم و الكمال مدون تداوین الفضل و الافضال، المختص بعواطف الملك العلیم مولانا عصام الدین ابراهیم را- [كه] به حكمت دقت نظر صایب تحریر، و آداب البحث منطق جید تقریر «4»، طایفه تلامذه را و زمره طلبه را به حظ اوفی و بهره اوفر
______________________________
(1)-A : مصاحبت
(2)-T : مولانا مشار الیه
(3)-A : اكنون
(4)-T : پاكیزه تقریر.A : صد تقریر.C ،B 2 : متقیید تقریر،B : چند تقریر
(*) س 16: قدوة العلماء المتجرین
ص: 146
رسانیده؛ دم از نفحات طیبات إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ «*» می‌زدند؛ و همیشه حسن افادت و تفهیم و لطف بلاغت و تعلیم [ایشان] در بیان معانی سبب عقاید همگنان گردیده بود- در مدرسه پادشاه مغفور مبرور میرزا شاهرخ- كه در پای حصار شهر هرات واقع است- مدرس گردانیدند. طالب علمان رشید- كه انوار استعداد از جبهه شمسیة اللمعات ایشان صریح و روشن، و آثار رشد ترقی از حواشی اوراق روزگار ایشان ظاهر و مبرهن بود- صرف عنان «1» ارادت به نحو ملازمت درس آن‌جناب لازم داشتند؛ و قصارای همت بر استفاضه از ضمیر محیط آئین آن حضرت- كه جامع فصول حكمت الهی «**» و مصباح انوار حقایق نامتناهی بود- برگماشتند. كواكب ثواقب سپهر صباحت، و نجوم لطافت لزوم فلك ملاحت، یعنی خوب‌رویان نازنین شهر هرات- كه ایشان را قابلیت كسب كمال بود- به درس آن عالی‌حضرت- كه سپهر سعادت و كمال عبارت از آن تواند بود- ثریاسان مجتمع گردیده بودند. در میان ایشان شیخ‌زاده‌ای بود در غایت حسن و جمال و در نهایت فضل و كمال، حاشیه مطالع مطالعه می‌كرد؛ و طوالع سعود قابلیت عاقبت محمود او بطالع مسعود شرف طلوع یافته بود؛ و به مفتاح كرامت)32 b( ابواب تصرفات در جمیع علوم، بی‌توسل متوسطی، بر جبین استعدادش گشاده می‌نمود؛ [مصرع]:
ای تو مجموعه خوبی ز كدامت گویم
نسبت او به دیگران چون نسبت ماه به كواكب بود، یا مثل نسبت آفتاب به ماه می‌نمود. این فقیر به عشق او گرفتار شده بود و به حكم: من عشق و كتم و عفّ فمات فهو شهید. در اخفای آن كما ینبغی سعی می‌نمودم. اما
______________________________
(1)-A : عیان
(*) س 1: قرآن سوره 3 آیه 30
(**) س 8: آلهی
ص: 147
به مقتضای قصیده «1»:
ایحسب الصّب أنّ الحب منكتم‌مابین منسجم منه و مضطرم آن شعله نهانی «*» سر بر فلك افراخت، و آتش در خرمن هستی این سوخته انداخت. [بیت]:
برقی از منزل لیلی بدرخشید شبی‌وه كه با خرمن مجنون دل افكار «**» چه كرد خوبان فتنه‌گر و شوخان ستمگر، مثل طفلان اشك «2»، پرده‌دری آغاز كردند.
و آن شیخ‌زاده را، كه مانند شیر و شكر و نور و قمر به این سوخته خونین‌جگر درآمیز بود، مثل نسبت عمی و بصر ساختند. به خاطر رسید كه كاری باید كرد كه پرده از روی كار جوانان نیز برداشته شود و سبب رفع حجاب جناب شیخ‌زاده گردد. كمال اسمعیل اصفهانی را قصیده قسمیه‌ای است، در جواب آن [قصیده]، قصیده‌ای اتفاق افتاد؛ [این است]:
زهی طراوت روی تو آبروی بهارز عكس روی تو آتش فتاده در گلزار
جدا ز قد تو در لاله‌زار سرو سهی‌نموده راست «3» چو دودی كه قد كشد از نار
مگر به وصف دهان تو غنچه لب بگشودكه باد ریزه زر در دهانش كرد نثار
به باغ نرگس مخمور نیمه نارنج‌گرفته بر كف دست از برای دفع خمار
______________________________
(1)- كلمه «قصیده» فقط درA
(2)-A ،C ،B ،Ct 4،Ct 1 و 2: آنگاه
(3)-B وT : نموده است.
(*) س 3: نهائی
(**) س 5 و 6: برق از منزل ... مجنون دلفگار
ص: 148 مگر كه طوی عروسی بود كه در بستان‌كشیده لاله و گل غازه، سرو بسته نگار
مرا به باغ ز سرو سهی و لاله و گل‌به دیده دود و به جان آتش است و در دل خار
مرا به عشق تو نسبت اگر كنند مرنج‌گمان مبر كه ز عاشق بود اهانت و عار
بدان‌كه هریك ازین قوم عاشقی دارندقسم به جان تو ای سروقد لاله‌عذار
به حق و حرمت مخدوم‌زاده اعظم‌كه هست غنچه فضل و حدیقه ابرار
به حق و حرمت مخدوم نور چشم جهان‌كه اهل فضل بدو می‌كنند استظهار «1»
به حق و حرمت میران كه خاك مقدمشان‌فزوده روشنی دیده اولی الابصار
به حق ناز محمد امین و عشوه اوكه اسمی از غم او گشته است زار و نزار
به حق میر محمد حسین مظهر قهركه احمد غیشی را «2» زده است در بازار
به حق میر محمد ولی كه شه قاسم)33 a( ز عشق او نبود در جهان دمی هشیار
به حق خاطر اندوهناك ملا میركه كس نكرده به او اختلاط عاشق‌وار
______________________________
(1)- درA وP جای این بیت با بیت قبل عوض شده است.
(2)-A : غشی را او،P : غشبی.
ص: 149 به حق طوطی خوشگوی نكته‌دان افضل‌كه ریخت شیره شكر «1» ز لعل شكربار
به حق و حرمت ملا حسن علی ولی‌كه قانع است ازین دلبران به بوس و كنار
به حق طاهر بلخی كه صد شتر ترزیق‌به وقت درس به هرسو همی‌كشد «2» به قطار
به حق سعد كه شد ساربان آن شتران‌به پیش گشته روان و به كف گرفته مهار
به حق آنكه علی روده «3» چون فروماندبر آن قطار شتر می‌شود به راه سوار
كه عاشقم به تو ای ماهروی تا دم مرگ‌تو التفات به من خواه دار [و] خواه مدار این قصیده پنجاه بیت است، آنچه به خاطر رسید بر همان اختصار افتاد.
به واسطه این قصیده فتنه و غوغا در میان جوانان حادث شد. كار به جائی رسید «4» كه بر یكدیگر كارد كشیدند. حضرت مخدومی فقیر را به خلوت طلبیده، فرمودند كه: من ترا فرزند گفته‌ام و انواع حقوق ثابت دارم، ادای حقگزاری حقوق من این شد كه سنگ تفرقه در میان اندازی و یاران مرا متفرق سازی؟ بعد از این هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِكَ. «*» گفتم: ای مخدوم شما به این كمینه خود «5» به طریق شرع معامله نمائید «**». اول سخن من این است كه از این مقولات خبری نیست؛ ما هذا إِلَّا إِفْكٌ مُفْتَریً «***»؛ و بر تقدیر تسلیم؛
______________________________
(1)-A : شیر و شكر
(2)-A : كند
(3)-A : اورده؛T : روده
(4)-P : كشید
(5)-A : خود را
(*) س 18: قرآن سوره 18 آیه 78
(**) س 19: كذا، نمایند، شاید: نمائید
(***) س 20: قرآن قسمتی از آیه 43 سوره 34
ص: 150
هرچه به شریعت لازم آید از آن تجاوز مفرمائید. فرمودند كه: تو كاری كردی كه موجب اندراس درس من گردیده. گفتم: ای مخدوم من دروغی نگفتم و تهمت و افترائی نكردم؛ مثلا اگر از گفتن كلمه طیبه لا اله الّا اللّه فتنه‌ای حادث شود كه عالم زیر و زبر گردد، بر گوینده آن ظاهر است كه چیزی «1» لازم نخواهد آمد. و چون از فحوای گفتار ایشان معلوم شد [كه] رفته‌رفته اعراض ایشان زیاده می‌شود، فی الحال برخاستم و گفتم كه: از برای این كمینه فاتحه عنایت فرمایند. فرمودند كه: این چه فاتحه است كه از من می‌طلبی؟ گفتم: نسبت به ملازمان می‌خواهم كه خدمتی به تقدیم رسانم. فرمودند كه: ای بی‌سعادت مگر می‌خواهی مرا هجو كنی؟ گفتم كه: حاشا و كلا روا باشد، زبان من بریده باد كه نسبت به سگان آستان ملازمان لفظ بی‌ادبانه از من واقع شود. این گفتم و از آن مجلس بیرون آمدم.
به مولانا احمد غیشی «2»- كه از جمله شاگردان نامی گرامی مخلص آن حضرت بود [و] به این كمینه زیادتی اخلاص [و اختصاص] داشت- اتفاق ملاقات «3» افتاد. چون)33 b( مقالات را شنید، گفت كه: این خدمت كه به خاطر رسانیده‌ای كدام است؟ گفتم: حضرت ایشان را به شعر گفتن میل بسیار است و اوقات شریف ایشان از نوشتن تصانیف فاضل نمی‌آید و به شعر گفتن نمی‌توانند پرداخت؛ از برای ایشان دیوانی به خاطر رسیده كه گفته و نوشته شود. و چون كلام معجز نظام ایشان بر طرز و اسلوب دیگر است، مناسب چنان نمود كه رفتار جامع الفضایل و الكمالات زبدة الفصحاء و البلغاء قدوة الظرفاء و الندماء محبوب قلوب ارباب الكمال مطبوع طباع
______________________________
(1)-T ورق‌a 19: هیچ تعدیی زجر لازم كیلماس
(2)-P : غبشتی،C : غشیتی،T : بخشی، در نسخه‌B 2 : كلمه خوانا نیست. در نسخه شماره 1882 ورق‌a 731:
غشبی، در نسخه شماره 1320 ورق‌b 37: نخشبی.
(3)-A : اتفاقا ملاقاتی.
ص: 151
اصحاب العلم و الافضال مولانا محمود عالم مسلوك گردد، كه از برای شیخ‌زاده مهنه، خواجه مؤید، ابیات فرموده‌اند و به نام ایشان شهرت داده، كه بعضی آنهاست جواب [این] غزل بساطی كه:
دل شیشه و چشمان تو هرگوشه برندش‌مستند مبادا كه به ناگه «1» شكنندش جواب «2»:
قد تو نهالی است كزان میوه خورندش‌غضروف سر لنگ تو دندان شكنندش
تبخاله به گرد لب شكرشكنش بین‌مانند نخودی كه به شوروا فكنندش «*» و این ابیات در جواب [قصیده] دریای ابرار [امیر] خسرو «3» است كه،

[بیت]:

كوس شه خالی و بانگ غلغلش دردسر است‌هركه قانع شد به خشك و تر شه بحر و بر است جواب «4»:
ناله بوقی «**» كه شبها بام حمام اندر است‌می‌كند افغان كه هان نوبت از آن دیگر است
هیچ دانی شمع اندر شمعدان مانند چیست‌راست چون تیر جواز و خواجه چون روغن‌گر است این ابیات نیز از سوانح افكار ایشان است كه از لسان آن شیخ‌زاده
______________________________
(1)-T : به شوخی
(2)- بقیه نسخ: و هذا هو الجواب
(3)-T : امیر خسرو دهلوی
(4)- نسخ دیگر: و هذا هو الجواب.
(*) س 9 و 10: بتخاله ... ما شد نخودی كه به شروا فكنندش.
(**) س 16: بوغی
ص: 152
شهرت یافته:
بسكه می‌گریم به حال خویشتن‌لاله‌زاری شد كنار خویشتن
دی حمار «1» من كه گم گردیده بودیافتم با ذنب و یال «2» خویشتن مولانا احمد گفت كه: از برای خدا این كار نكنی كه بی‌تردد حضرت مخدومی «3» هلاك می‌شوند، و العیاذ باللّه كه دشمنان و معاندان مثل اینها را شنوند، كار به رسوائی می‌كشد [و حضرت ملا خود را می‌كشد]. هرچند مبالغه نمود درجه قبول نیافت، زیرا كه بسیار رنجیده بودم.
اما مقدمه‌ای كه متضمن مناسبت «4» كلام شریف آن حضرت به این ابیات باشد «5» نزد ارباب فضیلت لازم است. و آن مقدمه این است كه:
در وقتی كه امیركبیر امیر علی شیر رحمة اللّه علیه عمارت مرمت مسجد جامع هرات را به اتمام رسانیده بودند، اكابر)34 a( و افاضل تواریخ جهت اتمام آن گفته، به عرض می‌رسانیدند. عالی‌جناب سیادت‌مآب افادت ایاب افاضل‌پناه «*» معالی دستگاه افضل العلماء و الاشراف اقدم البلغاء و العرفاء فی الانحاء «6» و الاطراف مستجمع فنون العقلیة حاوی اصناف العلوم الشریعة و النقلیة «**»، المؤید من عند اللّه المهیمن ذی المنن، سید اختیار الدین حسن دو تاریخ فرموده بودند یكی عربی كه بر كتف شمالی ایوان مقصوره ثبت یافته؛ دیگری فارسی كه بر پیش طاق ایوان مرقوم گردیده؛ و هردو تاریخ مقبول
______________________________
(1)-C ،T ،B 2 وB : خمار
(2)-C وB 2 : دنب و بال:B : دنب و مال
(3)-A : مولوی
(4)- چنین است‌A ، نسخ دیگر: مناسب،T : اما مقدمه كیم اول حضرت نیك كلام شریف لاری بو ابیات لارغه متضمن و مناسب بولغای
(5)- عمه نسخ داشته باشد
(6)-A : الافاق.
(*) س 14 و 15، افادت‌آیاب، افاضل‌پناه
(**) س 16، كذا: الشریعه و النقلیه؛ شاید: الشرعیة
ص: 153
و مطبوع خواص و عوام افتاده. [اما]، تاریخ عربی این است:
ادام اللّه ذكری من سعی فیه‌و أبقی ذكره فی الدّهر بالخیر
له ذات بخیرات امیرو اسم مثل هذا لیس فی غیر
بنی خیرا بتجدید و جدّفسل تاریخ هذا بانی الخیر پوشیده نماند كه از مصراع ثانی بیت ثانی «علی شیر» به طریق معما استخراج می‌یابد. و تاریخ فارسی این است:
شكر كز همت صاحب «1» خیری‌گشت این صومعه خالی ز خلل
یافت اتمام به خوبی آری‌عمل خیر بود خیر عمل
سال تاریخ مه و روزش بوددهم شهر ربیع الاول و حضرت مخدومی قطعه‌ای فرموده‌اند جهت تاریخ كه دو مصراع «*» از آن قطعه این است:
لها طاق و فیها صفّتین‌بوجه الجدّ صلّ الرّكعتین چون این قطعه به مطالعه امیر علیشیر رسید، فرمودند كه: از این قطعه جناب مولوی به غایت ممنون شدیم و محظوظ گشتیم، كه مدت مدید و عهد بعید است كه به خاطر می‌رسید كه هرگز از این فقیر نسبت به آن جناب خدمتی به ظهور نه‌انجامیده؛ و ما را از این دغدغه خلاص گردانیدند.
هذه من فواید افكاره اللطیفة و سوانح اشعاره البدیعة و الشریفة:
منم كه لیس حریفی [كسی] به بحث و جدل‌چه بو علی چه ارسطو و بل از او افضل
ز لا نسلم من بحر منجمد گرددچرا نشاید اگر هم رود ز جای جبل
______________________________
(1)-P : عالی
(*) س 10- مصرع
ص: 154 تو مدعای مرا از چه رو نمودی منع‌ز خبط «1» ارنه «2» دماغ تو یافته است خلل
كلام كل لسانه ز خصم نشنیدم‌كه هست همچو سر او زبان او هم كل
حدیث عشق عصامی اگر شدی ناقل «3»چه جای منع كه صحت «4» مصون بود «5» ز علل بعد از دو روز مولانا احمد در راهی به این كمینه رسید «6» و از كیفیت واقعه پرسید «7». [چون] این ابیات را بشنید بسیاری بخندید، و گفت:
زینهار [اینها را] به كسی نخوانی تا من به ملازمت حضرت مخدومی رسم.
چون به خدمت)34 b( آن‌جناب رسیده [و] كیفیت به عرض رسانیده، [آن حضرت] به غایت مضطرب گردیده، فرمودند كه: ای احمد زود باش و مرا به پیش او رهنمونی كن كه و الا «8» هلاك می‌شوم، یا از این شهر می‌روم. مولانا احمد آمده، این فقیر را به هزار جرثقیل «9» به ملازمت ایشان كشید. چون چشم ایشان به این كمینه افتاد، پیش دویدند و این فقیر را كنار «10» گرفتند و گریان شدند و گفتند كه: باللّه العظیم كه غرض من از آن درشتی كمال شفقت بود. و الطاف بی‌نهایت نمودند و فقیر را به درس همراه آورده، در وقتی كه همه اهل درس حاضر بودند، فرمودند كه:
ای عزیزان من گواهی می‌دهم- و قسم یاد كردند- كه امروز مثل این شخص جامع الفضایل و الكمالاتی در تمام ربع مسكون نیست؛ آری مردم
______________________________
(1)-B ،C : خبت،P : خبث
(2)-T : ارچه
(3)-A : غافل
(4)-A :
صحبت
(5)-A : مصون شد
(6)-A : رسیدن
(7)-A : پرسیدن
(8)- تنها در نسخه‌B : نسخ دیگر: كه هلاك می‌شوم؛T : یوق ایرسا
(9)-T : جیرثقیل
(10)-B : در كنار
ص: 155
جامع بسیار دیدیم، اما بر این وجه كه در هرفضیلت به مرتبه‌ای باشد كه گویا تمام عمر خود را در تكمیل همان فضیلت صرف نموده «1»، بغیر از وی مشاهده ننمودیم. بعد از آن به جوانان فرمودند و حكم نمودند كه:
شمایان را «2» به وی آشتی می‌دهم و آشتی‌خواره را ما سرانجام می‌نمائیم. و فرمودند كه یك‌یك از جوانان به فقیر كنار گرفتند اما شیخ‌زاده به نوعی پیش آمد و آشنائی كرد كه فریاد از نهاد همه برآمد.
چه خوش باشد كه بعد از انتظاری‌به امیدی رسد امیدواری غالبا غرض مخدومی از این آشتی دادن همین مؤانست بود.
چون این حكایت به سمع مقصود خمار رسید «3»، گل رویش به تازگی بشكفت* و به این كمینه گفت: كه ابو یوسف سكاك نقل می‌كرد كه:
ملازمان را از برای درد پای امیر محمد امیر یوسف و در هجو پسر مولانا مسعود شروانی «4» قطعه‌هاست و از برای عاشقی شیخ‌زاده وحید الدین غزلی فرموده‌اند؛ اما یاد نداشت و بسیار تعریف می‌كرد، اگر به خواندن آنها فقیران را ممنون گردانید، مقرر است كه به الطاف بی‌كران مقرون خواهد بود. چنین به عرض رسانیده شد كه:
امیر محمد امیر یوسف را [مرض] نقرس- كه آن دردی است [كه] در سرپنجه پای واقع می‌شود- صاحب فراش گردانیده بود. و جمعی از شعرا و فضلا به رسم عیادت [به ملازمت رفته بودند]. خواجه آصفی بدین مطلع رطب اللسان گردید كه:
______________________________
(1)-B : صرف كرده
(2)-A : شما را
(3)-P ،T : رسید، مصرع
(4)-T :
مولانا مسعود شروانی نیك اوغلی مولانا سعید هجوی اوچون.
ص: 156 بود درد تو به تنگ از دل بی‌حاصل من‌رفت و در پای تو)35 a( افتاد ز دست دل من حضار مجلس، در تعریف و توصیف این مطلع آن مقدار غلو نمودند و طریق استقصا پیمودند «1» كه عرق رشك و غیرت بر گردن حمیّت به حركت درآمد؛ و الحق جای آن دارد كه به غایت خوب واقع شده.
روز دیگر از بحر خاطر این قطعه به ساحل بیان آمد كه:
به پای‌بوس عزیزی رسیده‌ای ای دردكه چشم جان بود از خاك پای او روشن
كنون ستاده چرا بر «2» سر قدم باشی‌بیا و از ره عزت‌نشین به دیده من جناب ممدوح آن مقدار تحسین و آفرین عنایت فرمودند و لطف نمودند كه فوق مرتبه این كمینه بود. مولانا سعید بن مسعود آن سلاله محسود را از حسد عنان اختیار از دست رفت و هذیان گفتن آغاز كرد.
فقیر هیچ نگفتم و از مجلس بیرون رفتم. مولانا سعید را مصاحبی بود به وی رسیدم و از وی پرسیدم كه: از «3» مولانا سعید هیچ عیبی می‌دانی؟
گفت: به دو عیب [خود] حاضرم یكی آنكه جناب كل‌اند و دیگر آنكه در این‌روزها كدخدا شده‌اند و به درمانده معطل [اند]. گفتم: جزاك اللّه خیرا كه عجب ماده‌ای به دست من انداختی و او را مسخره عالم ساختی.
پنجاه قطعه از برای سرش و پنجاه دیگر از برای آن امر دیگر مرتب گردید «4»؛ و در همان‌شب چهار قطعه [به صفحه] ظهور آمد. و آن چهار قطعه این است:
______________________________
(1)-A : می‌نمودند،P : پیمود
(2)-P : در
(3)-P : در
(4)-A :
كردند؛T : مرتب قیلدیم.
ص: 157

قطعة الاولی‌

سعید كل كه سرش چون كدو ز مغز تهی‌دست‌از آن جهت به سبكساری است افسانه
ز دانه سر خود زردرو و رنجور است‌چنین بود اثر علت كدو دانه

قطعة الثانیة

سعید كل كه بود بی‌نصیب از مردی‌ندانم از چه سبب كدخدا شده است دلیر
حدیث كیر و كدو گرچه شهرتی داردزنش به عكس كدو بیند و نبیند كیر

قطعة الثالثة

به رغبت كدخدا گردید مولانا سعید اماز حیزی بر سر منكوحه خود دیر می‌آید
همه اسباب كار كدخدائی دارد و لیكن «*»همین چیزی كه در كار است او را كیر می‌باید

قطعة الرابعة

دی سعید كل به من می‌گفت گشتم كدخدالیك از سستی مرا صد درد و غم بر جان رسد
مانده‌ام حیران كه درمان من درمانده چیست‌وز كدامین یار این درد مرا «**» درمان رسد
گفتمش این عقده بردارم من از راه تو، گفت‌یار كارافتاده را یاری هم از یاران رسد
______________________________
(*) س 14: همه اسباب كار كدخدای دارد و لیك
(**) س 20: این درد ما را
ص: 158
این قطعه‌ها را نوشته، فرستاده شد كه در زلفین در مهمانخانه امیر محمد گذرانیدند «1»، و مانند زلفین بتان متضمن فتنه و آشوب گردانیدند.
علی الصباح كه جناب امیر به در مهمانخانه «2» رسیدند و آن كاغذ را در زلفین دیدند،)35 b( خندان شده فرموده‌اند كه: ما اظهار كراماتی نمائیم، غالبا كه مولانا واصفی برای مولانا سعید تحفه‌ای فرستاده. چون تحقیق فرمودند جناب میر را «3» نشاط «*» و انبساط غریبی دست داده گفته كه: از كلام معجز نظام امام زین العابدین است كه: ایّاكم و مؤاخاة الشعراء فانّهم یضنّون بالمدح و یجودون «4» بالهجو. یعنی: بپرهیزید از دشمنی «**» با شاعران كه ایشان بخیلی می‌كنند در مدح و جوانمردی می‌نمایند در هجو، مولانا سعید لاعن شی‌ء از برای خود دشمنی پیدا می‌كند. در این حكایت بودند كه مولانا سعید پیدا شد. چون بر این قطعه‌ها اطلاع یافته بسیار اضطراب نموده و گریان شده.
امیر محمد فرمودند كه: تدبیر جز این نیست كه پیش وی روی و تنزل نمائی، شاید كه تیغ غضب او را به پخته لطف كند توانی كرد و زهر قهر او را به تریاق ملایمت به اصلاح توانی آورد. حاصل كه پیش این كمینه آمده، آن مقدار نیاز و تضرع نمود كه فقیر را بر وی رحم آمده، صمصام انتقام را در نیام درآورده، بساط عداوت را درنوردید.
و آن غزل كه از برای شیخ‌زاده وحید الدین گفته شده است این است:
ای كه داری هوس عشق و گرفتاری دل‌حال من بین و از آن تجربه‌ای كن حاصل
______________________________
(1)-A : گذارند
(2)-A ،P ،C وB 2 : دیوان‌خانه
(3)-P : میرزا را
(4)- چنین است‌P ، نسخ دیگر: یحمدون.
(*) س 6: جناب میرزا نشاط
(**) س: 8، كذا: دشمنی؟ س 18: هوش عشق
ص: 159 نیست چون عشق ز یك جانب از آن می‌ترسم‌كه مبادا دل او هم به تو گردد مایل
عشق‌ورزی به بتی و غرضت آن باشدكه از او نیز بدین قاعده بستانی دل
دل هركس «*» به طریق دگر ای جان ببری‌دلبری چون تو كسی یاد ندارد كامل
هست چون جای مكافات جهان ناله مكن‌كه ز حال تو شود آن مه بدخو غافل «1»
تا عذار تو برافروخته از آتش عشق‌صد پریرو شده پروانه‌ات ای شمع چگل
چون ترا وصل مدام است به شكرانه آن‌واصفی هم چه شود گر به تو گردد واصل چون این مقدمات به تقدیم رسید و این حكایات به نهایت انجامید، مقصود خمار مثل سرو آزاد، از زمین برخاست «2» و دست ادب بر سینه نهاده التماس فاتحه نموده، فرمود كه: مخادیم گوشه خاطر دارند و همتی برگمارند كه اوقات این كمینه جز به طلب علم و كسب فضیلت مصروف نگردد. و از كل مناهی و ملاهی به حكم: تُوبُوا إِلَی اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً «3» تائب گردیده، همراه [طالب علمان] به مدرسه آمد و پیش این كمینه سبقی افتتاح نمود.)36 a( جمعی خبائث از طلبه رفع رسم موافقت كرده،
______________________________
(1)- در نسخه‌P جای این بیت و بیت قبل عوض شده است
(2)-P ،B ،B 2 وT :
خواست
(3)- قرآن سوره 66 آیه 8.
(*) س 5: دل ز هو كس
ص: 160
نصب اعلام مخالفت نموده، خواستند كه عوامل صفت او را مانند اسم معرب مختلف گردانند؛ و كسر بنای مودت نموده، فتح ابواب معاندت كرده، بساط تعلیم و تعلم را زیر و زبر سازند. لیك چون انضمامش مبنی بر جرّ منافع فضایل بود، اثر عمل آن عوامل در او به ظهور نیامد. فرقه‌ای دیگر- كه مثل نون تنوین درپی حركات متمكن بودند، [و] در مقابله تواضع و عوض تنزل، در تنكیر حال این فقیر ترنم می‌نمودند- از الف لام «1» قامت و زلفش محروم ماندند. طایفه‌ای دیگر از طریق عدل عدول نموده، به تعریف اغنیا به قصد صرف دراهم و دنانیر خواستند تا صرف او نمایند. اما چون طبعش در اصل فطرت به صفت همت موصوف بود، غلبه طلبه او را ضرر نكرد و كلام و كلمه ایشان را به گوش نیاورد.
در این اثنا، عالی‌جناب سیادت‌مآب نقابت ایاب «*» نور عین السیادة عین نور السعادة عین الانسان و انسان العین مولانا سید امیر حسین از ولایت بخارا تشریف حضور شریف ارزانی فرمودند و از عالی‌جناب اعالی ایاب افاضل پناه، هادی الطالبین الی منهاج الهدایه، حاوی فصول العلوم من البدایة الی- النهایة، محقق آیات الفضل بالفطرة الوافیة و الفكرة الصافیة، حلال المشكلات بتلویح الرأی الصایب، كشاف المعضلات «**» بتوضیح الفكر الثاقب، دلایله مصباح لمشكوة المعانی و انامله مفتاح «2» لابواب الامانی، طوالع نیابته شمسیة الشعاع و مطالع بیانته نجمیة الاجتماع «3» ایده «4» اللّه تعالی لاشاعة مراسم اللطف علی اهل الاستحقاق، سید شمس الدین محمد مكتوب عربی منظوم- كه فاتحه فایحه دفتر وفا و صفا و نفخه نفحه روح‌پرور روح‌گستر مسیحا
______________________________
(1)-B : الف و لام
(2)-A : مصباح
(3)-B 2 وA : الالتماع
(4)-A : آمده
(*) س 11: نقابت آیات
(**) س 16: كشاف المفصلات
ص: 161
عبارت از آن تواند بود- آوردند. تا نقوش نفوس مكونات «1» بر صفایح مكتوبات سمت انتقاش پذیرفته، آنچنان مكتوب هیچ متنفس متنقش بدیده ندیده، چشم جان را بصارتی و جنان جنان را «2» نضارتی حاصل آمد.
كواكب سعادت اتصال آمال از حضایض عسرت «3» و وبال، به اوج خصایص عشرت «4» و اقبال صعود نمود. و آن مكتوب مرغوب این بود:
سلام جامع للخیر كلّه‌علی من فاق ارباب الكمال
سلام صادر عن «5» اشتیاق‌الی المطبوع فی كلّ الخصال
سلام سینه سرّ الفؤادسلام لامه لوح الخیال)36 b(
فیبقی ما هما امّ الكتاب‌و یشعر بالفراق أو الوصال
سلام میمه عین المحبت‌علیها حرف امن من زوال
فیبقی ما هما للهجر رفعامن المنّان «6» تعلیم السّؤال
سلام سینه «*» یدعو سروراسلام لامه لام الحلال
علی من حبّه مجبول طبعی‌و صبری عنه كالامر المحال
اثیر الدین كمالا «7» واصفیاعدیم المثل فی باب الكمال
له نظم كمكنون من الدّرو؟؟؟ كالجواهر و اللّآلی
فنون الفضل محفوظات صدرلسان الغیب فی طیب المقال به این مقالات شوق‌انگیز و حكایات ذوق‌آمیز اشتغال داشتم، و علم مباهات در میان «**» مفاخرت می‌افراشتم. كه، [بیت]:
مكتوب جان‌فزای تو آمد به سوی من «8»از شوق تو به سینه سوزان نهادمش
______________________________
(1)-A وB : مكنونات.
(2)-T : كونكول جنانی غه.
(3)-T : عسرت و وبال پستلیگی دین.A : حضایض عشرت.
(4)-P وT : به اوج عشرت
(5)-A : عین
(6)- چنین است‌T ، نسخ دیگر: الملال
(7)-T : كمال
(8)-T وP : آمد به پیش من،B : كآمد.
(*) س 12: سنینه
(**) س 18، كذا: میان، شاید: میدان
ص: 162 از بیم آنكه نایره دل نسوزدش‌فی الحال بر دو دیده گریان نهادمش
از خوف آنكه آب دو چشمم نشویدش‌از دیده برگرفتم و بر جان نهادمش ناگاه آن سرو بوستان [چمن] رعنائی و آن شمع شبستان انجمن زیبائی «*»، آن مرهم سینه ریش عشاق دلفگار مقصود خمار از در بیت الاحزان این محزون درآمد. این مطلع بر زبان جاری گردید كه:
به غربت می‌برد گردون ز كویت بی‌محل ما رانمی‌دانم كه روزی می‌دواند یا اجل ما را چون این مطلع را شنید، گریان شد.
ژاله از نرگس فروبارید و گل را آب دادوز تگرگ روح‌پرور مالش عناب داد جمعی از یاران طالب علم كه حاضر بودند، همه گریان گردیدند و افغان برآوردند.
و كلّ أخ یفارقه أخوه‌لعمر أبیك الّا الفرقدان حاصل كه به حكم ضرورت یكدیگر را وداع كردیم و روبه‌راه مسافرت آوردیم.
و این سفر در وقتی بود كه منادیان عالم افلاك ندای روح‌افزای:
اذا جاء الحوت و البرد یموت، به گوش هوش ساكنان مركز خاك رسانیدند.
فراشان بهاری فرش زمردی نمودار از سپهر زبرجدی از سبزه تر به رسم پای‌انداز از برای مقدم سلطان ربیع بگسترانیدند. خیل لطیف الذیل ورد
______________________________
(*) س 5 و 6: چمن رعنای ... انجمن زیبای
ص: 163
و ریاحین «1»- [كه] از دستبرد برد و شدت هوای سرد در خبایا و زوایای تحت الارض سر در پرده اختفا كشیده بودند و از ترس تیر زمهریر هركدام در گوشه‌ای خزیده- از كتم عدم خیمه در صحرای وجود زدند. نرگس به حكم فَانْظُرْ)37 a( إِلی آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها «2» دیده بصیرت از خواب غفلت برگشاد، و سوسن ده زبان این ندا به گوش معاشران در داد، كه:
خوش برآمد به چمن با قدح زر نرگس‌ساقیا باده كه دارد سر ساغر نرگس
سرش از ساغر می نیست زمانی خالی‌جمله سیم و زر خود كرد در این سر نرگس
شمع جمع طرب [و] چشم و چراغ چمن است «3»زان چمن را همگی چشم بود بر نرگس
یك گل از صد گل «4» عمرش نشكفته است چراپشت خم كرده چو پیران معمر نرگس چون به قلعه بخارا رسیدیم، شهری دیدیم كه رفعت و بلندی باره شهربندش به مرتبه‌ای است كه اگر چرخ خمیده‌پشت قد راست كرده، نظر بر كنگره او افكند، دستار معقد مهر از سرش بر زمین افتد. و ورقاء باصره «5» اگر به بال خیال و پراندیشه هزار سال پرواز نماید، به یك درجه از هزار درجه او نتواند رسید، [بیت]:
بعد از هزار سال به بام زحل رسدخشتی اگر ز كنگره او جدا شود «6»
______________________________
(1)-T : ذوره ریاحین
(2)- قرآن سوره 30 آیه 50
(3)-T : شمع جمع چمن و چشم و چراغ طرب است
(4)-A : یك؛ درT این بیت نیست
(5)-A : باسره
(6)-P : شود جدا.
ص: 164
و زیب و زینت و آراستگی آن شهر به مثابه‌ای كه اگرنه واقعه یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ «1» مقرر و معین بودی، بهشت عنبرسرشت روز رستاخیز نیز از نقاب خفا و جلباب حیا جمال ننمودی. منهیان غیب و مبشران لا ریب بر در دروازه بلند آوازه‌اش به گوش سایران می‌رسانیدند كه: هذه جنّات عدن فأدخلوها خالدین «2» بر در دروازه‌اش چون قدم نهاده شد، آن مقدار عجایب و غرایب و لطایف و ظرایف مشاهده افتاد كه شرح شمه آن را عقل از مقوله مستحیلات شمرد.
سیركنان و نظاره نمایان به مدرسه‌ای [كه] سلطان شهید سعید الغ بیگ میرزا بر سر چارسوق شهر بخارا بنا فرموده، رسیده شد. حضرت مخدومی افتخاری استظهاری سید شمس الدین محمد در آن مدرسه تشریف داشتند. دیده رمد دیده از تراب اقدام آن‌جناب واجب الاحترام- كه كحل الجواهر عیون اولی الابصار تواند بود- اكتحال یافت. به اشارت آن عالی حضرت به تقبیل سده «3» عالی و عتبه متعالی اعالی و اشراف و اكابر و موالی و «*» اهالی آن ولایت «4» شتافت. به ملازمت عالی‌جناب معالی انتساب، ذو النسب «**» الظاهره و الحسب الطاهره، جامع المكارم و المفاخر، المختص بعواطف الملك القدیم، قاضی ابراهیم، كه طیران سیمرغ خیال به شهپر بال بسط مقال در هوای بی‌انتهای كمال آن)37 b( ذات عدیم المثال محض محال است، [و] عروج و رقاء نفوس زكیة الطباع بر شرفات عرفات كمالات آن ذات شمسیة الشعاع بدریة الالتماع، از مقوله هوس و خیال، مشرف گردید. و بعد از آن [به التثام عتبه عالیه عالی‌جناب رفعت
______________________________
(1)- قرآن سوره 14 آیه 48
(2)- دو كلمه اخیر از آیه 73 سوره 39 قرآن است
(3)-A وB : شده
(4)-P : شهر.
(*) س 14، ظاهرا «و» پیش از «اهالی» زاید است
(**) س 15: ذوی النسب
ص: 165
انتساب حضرت شیخ الاسلام خواجه هاشمی] «1»- كه امواج بحار فضایل و كمالاتش نه چنان متلاطم بود كه جواری منشآت فصاحت و بلاغت به سواحل بسط و بیان تواند رسید، و یا طایر فكر و خیال به جناح استدلال بر كنگره قلاع فلك ارتفاع آن تواند پرید- شرف استسعاد یافت.
در ملازمت آن عالی‌جناب بود كه یكی از ملازمان درآمد و گفت كه:
مولانا محمود منشی كه یكی از منشیان پایه سریر عرش نظیر عبید اللّه خان «2» است از ییلاق قرشی آمده، و از حضرت عبید اللّه خان به ملازمان كتابتی آورده. جناب خواجه اعظم او را طلبیده، اعزاز و اكرام لاكلام نموده «3»؛ و مضمون مكتوب «4» عبید اللّه خان آن‌كه: مدت مدید و عهد بعید بود كه طبع همایون را به مطالعه اشعار افصح الشعرا و اكمل الفضلا مولانا كاتبی- كه ترشیح اعناق فضل و فصاحت به بدایع افكار اوست، و ترصیع نطاق نطق و بلاغت به صنایع اشعار او- میل بسیار می‌نمود؛ و همواره در طلب كلیات اشعارش به افاضل انام اظهار ساقب اعداد «5» شوق و غرام نموده می‌شد. اما به واسطه مقوله الامور مرهونة بأوقاتها چهره مقصود در پرده توفق مستور می‌بود. در این ولا مولانا نعیم نیشاپوری بالتثام «6» آستان [قدسی‌آشیان] مستسعد گردیده، كلیات مولانا كاتبی را قریب به سی هزار بیت به خط مولانا سلطان محمد خندان- كه از سرآمد شاگردان مولانا سلطان علی مشهدی است- تحفه مجلس عالی گردانید. «7» و آن تحفه در نظر
______________________________
(1)- عبارت داخل [] از نسخ‌A وP است، این عبارت در نسخه‌های تاشكند- بجز نسخه‌های شماره 3992 و 1320- نیز هست.
(2)-A : عبد اللّه خان در هرسه مورد. متن باB مطابق است.
(3)-P ، لاكلام بجای آوردند.
(4)-A مضمون كتابت.
(5)-C : ساقت؛B 2 ساقب؛A : شتافت،T : تاپماق او چون اظهار شوق قیلونور ایردی
(6)-A : استشمام؛ نسخ دیگر: التمام.
(7)- در اینجا نسخه‌T این عبارات را اضافه دارد كه در نسخ دیگر نیست: «اما سلطان بایسنغر میرزا-
ص: 166
اعتبار مقدار فتح نیشاپور نمود. قصایدی كه از برای گلها گفته- مثل قصیده ردیف لاله و ردیف نرگس و ردیف بنفشه و ردیف غنچه و ردیف گل- به نظر درآمد. آن‌قدر معانی خاصه و تشبیهات مختصه مشاهده افتاد كه بستان جنان از ملاحظه آن خیالات بدیعه و افكار شریفه آن مانند گلستان جنان گردید. به خاطر رسید كه آن قصاید)38 a( ردیف ورد «1» و لطیف الورود را تتبع نموده شود. همچنانكه در این فصل [كه] هربرگ سبزه گویا زبانی است كه به مقوله: فَانْظُرْ إِلی آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها «2» گشاده چشم جهان بین به مشاهده گل و ریاحین منور است، دیده باطن به ملاحظه گلهای معانی محظوظ گردد. ملتمس از مكارم اخلاق آن‌جناب آنكه ایشان نیز همین طریق پیروی معمول دارند و آن قصاید را مطالعه نموده، جواب فرمایند. اما باید كه این كتاب را فی الحال به دست دارنده «3» ارسال نمایند.
حضرت خواجه مطالع آن قصاید را نوشتند و به نوشتن این «4» فقیران را [نیز] اشارت فرمودند. و به این كمینه گفتند كه: آمدن شما در این وقت از جمله اتفاقات حسنه واقع شده «5» به خاطر چنان می‌رسد كه در این وقت كه لاله‌ها پیاله‌های لعل را پر از باده حمرا كرده و معاشران روی به گلگشت دشت و صحرا نهاده‌اند، اگر به جواب قصیده [ردیف]
______________________________
- مولانا كاتبی غه امر قیلیب ایركان كیم كمال اسمعیل اصفهانی نیك مطلعی غه جواب بیتكای مطلع: بدایع الوقایع ج‌1 166 قطعة الرابعة ..... ص : 157
سزد كه تاج ورآید ببوستان نرگس‌كه هست بر چمن باغ مرزبان نرگس و اول جواب نی مولانا وجه بر له دیب تور كینم مقبول خاطر فضلا توشوب اقران آنكا حسد ایلیتب تورلار»
(1)-P وT : ردیف ورود.
(2)- قرآن سوره 30 آیه 50
(3)-A : دارند
(4)-P : آن
(5)-A : شد است
ص: 167
لاله اشتغال نموده شود، مناسب می‌نماید. و در السنه و افواه افتاده كه بعد از پنج روز عبید اللّه خان به رسم تعزیه‌پرسی خواجه پارسا- كه از اولاد امجاد خواجه محمد پارسااند قدس اللّه سره العزیز- از ییلاق قرشی به شهر تشریف می‌آورند، تا آمدن ایشان این قصیده می‌باید كه به اتمام رسد.
از مجلس حضرت خواجه بیرون آمده به خود گفتم كه اگر همتی برگماری و خاطر بر آن داری كه این قصاید به اتمام «1» رسد، تا در مطلع اختلاط عبید اللّه خان مقطع «2» حالات خود را معروض گردانی. به خاطر رسید كه اگر به مدرسه رفته شود، جمع طلبه و افاضل می‌آیند و هجوم می‌نمایند، این معنی محال می‌نماید. در این خیال و اندیشه بودم كه جمعی می‌رفتند و می‌گفتند كه امروز در چشمه ایوب غریب جمعیتی و عجایب كثرتی است. بر اثر آن جماعت قدم سعی به آن سرمنزل مستطاب رسید، و مقوله: هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ «*» بر نهر «3» لسان جاری گردید؛ و در گوشه آن عمارت خلوتخانه‌ای «**» به نظر درآمد مانند زاویه دل خلوت‌نشینان صوامع قدس پرفیض و صفا، و چون دیده ارباب بصیرت در كمال نور و جلا. در آن خانه پنج روز بیتوته اتفاق افتاد، و این قصاید خمسه در آن پنج روز روی داد و آن قصاید اینست:
در این چمن چو ندید از وفا اثر لاله)38 b( پیاله را ننهد بر زمین دگر لاله
مدام جام می لاله‌گون به كف داردبه سرخوشی و طرب می‌برد به سر لاله
به یك پیاله برافروخت عارضش، بنگرچگونه شد متغیر به این‌قدر لاله
______________________________
(1)-A ،C وP : قصاید بتمام به اتمام
(2)-P : قطع
(3)-A : بهر.
(*) س 12: قرآن سوره 38 آیه 42
(**) س 13: خلوتخانه
ص: 168 به رقص آمده از جنبش صبا، آیدبسان دوره جوال «1» در نظر لاله
صبا مدام كند خشك جرعه جامش‌بسی ز باد صبا بیند این ضرر لاله
بود به مجمر گلشن چو اخگر سوزان‌كه شد سیاه‌دل از قطره مطر لاله
در آشیانه خود «*» عندلیب بیضه نهادمگو «2» كه ژاله فتاد از سحاب در لاله
از این چمن چو ضروری است بستن محمل‌بود به دیده عبرت درای «3» هر «4» لاله
همیشه هست در او مشك و سوده عنبرشده است هاون باد صبا مگر لاله
بود چو لولی بازیگری كه بر سر چوب‌ستاده است و كند كار پرخطر لاله
پیاله را به سر چوب كس نگاه نداشت‌مسلم است و سرآمد در این هنر لاله
كلاه خویش چرا بازگون نهاد به سرسر تمسخر «**» و بازی ندارد ار لاله «5»
چو مفلسی است كه زد پاره جگر بر سیخ‌به طایفان چمن بهر ماحضر لاله
______________________________
(1)- عینی صفحه 108: جواله
(2)-T : بكو
(3)-A : دای
(4)-T ،B : سر
(5)-A : ندارد از لاله، درT وC این بیت نیست. درB 2 این بیت را در حاشیه نوشته‌اند و مصراع دوم بدین‌صورت است:
سر تمسخر و بازی ندارد ار لاله» (*) س 7- كذا، شاید: در آشیانه خور
(**) س 18: سری تمسخر
ص: 169 سر شنیدن اشعار داشت لاله به باغ‌نسیم این خبر آورد و خواند بر لاله

غزل «1»

مگر كه یافت ز خال لبت خبر لاله‌كه دارد از تو چو من داغ بر جگر لاله
چه داغهاست كه دارد درون سینه خویش‌ز رشك عارضت ای سرو سیمبر لاله
ز ژاله پر نبود از سحاب فصل بهارپی نثار تو درجی است پرگهر لاله
اگر ز پیرهنت نكهتی به لاله رسدشود به بوز «2» گل سرخ «*» خوبتر لاله
به عكس باغ جمال تو ای گل رعنابه باغ سبزه بود زیر و بر زبر لاله
سحر فتاده به رخسار لاله شبنم نیست‌ز خجلت خوی «3» روی تو گشته تر لاله «**»
بغیر زلف و خط دلكشت به گلشن دهردمیده سبزه و سنبل كه دید بر لاله
به صحن باغ فروزان چو مهر مشعله است‌برای بزم شهنشاه بحر و بر لاله
______________________________
(1)- عنوان از نسخه‌T است
(2)-B 2 : بطور،A : به بوز
(3)-T وB :
ز خوی خجلت.
(*) س 11: به نور گل سرخ
(**) س 15: كذا، شاید: به خوی ز خجلت ... یا: ز خوی به خجلت ... یا:
ز خوی ز خجلت روی تو گشته تر لاله. ص: 170 عبید خان كه بود از ریاض همت «1» اوگل همیشه‌بهار انجم و قمر «2» لاله
شهی كه توسن عدلش گه خرام ز نعل‌دهد به‌جای شرر «*» از دل حجر لاله
به قصد دشمن جاهش چنان كمر بسته‌كه بر زمین ننهد نیزه و سپر لاله
به دور عدل وی آتش چنان گلستانی است‌كه دود او همه سنبل بود، شرر لاله
چنین كه خون عدو ریخت بر زمین تیغش‌بجای سبزه دمد از زمین دگر لاله
مگو كه لاله زرد است هرطرف در باغ[39 a] كه بهر بزم وی آورد جام زر لاله
ایا شهی كه به نزد تو لعل بی‌قدر است‌چنان‌كه فصل بهاران به رهگذر لاله
نشست كوه ز تیغ تو «3» تا كمر در خون‌ترا گمان كه دمیده است بر كمر لاله «**»
سموم قهر تو بر لاله‌زار اگر گذردشود لهیب تر «4» از آتش سقر لاله
برای بزم تو آرد پیاله‌های عقیق‌بهر بهار كه می‌آید از سفر لاله
______________________________
(1)- نسخ دیگر حشمت
(2)-A : ثمر.
(3)-T : تیغ تو در كوه
(4)-T وB : مهیب: B
: نهیب.
(*) س 4: كذا، شاید: دمد بجای شرر
(**) س 16:
ترا كمان كه دمید است بر كمر لاله ص: 171 سر عدوی تو «*» خواهد كه بركند از تن‌از آن گشاده دهان همچو شیر نر لاله
به مدحت تو بود «1» شعر «2» واصفی مشهورچنانكه هست به حسن و صفا سمر لاله
مدام باد به فرق تو افسر دولت‌همیشه تا به بهار است تاجور لاله

قصیده ردیف نرگس «3»

در چمن دارد اگر دیده بینا نرگس‌بر عصا تكیه چرا كرده چو اعمی نرگس
بهر مهمانی گلهای چمن از روی دست «4»طبق نرگسئی كرده مهیا نرگس
جام زر بر زبر «5» ریزه یخ زان داردكه به حكمت رهد از محنت گرما نرگس
آستین نمد زرد نهاده است به سركه قلندر شده و واله و شیدا نرگس
هست چون رند و قلندر ز سر و پا عریان‌از چه دستار به سر ساخت هویدا نرگس
همچو لولی طبق نار به چابك‌دستی‌بر سر چوب نگهداشت طبق را نرگس
______________________________
(1)-C : شود
(2)-T وB : سر
(3)- عنوان از نسخه‌T
(4)-T : از سر ناز
(5)-A : ز برو.
(*) س 1: سر عدو تو.
ص: 172 برگهایش نگر آنگه قدحش را به میان‌كه نشان می‌دهد از ماه و ثریا نرگس «1»
دایم از پنبه به لب آب چكانند او رامی‌كند متصل از ضعف چو صفرا نرگس
گشت ظاهر به میان رمه سبز چمن‌همچو موسی به عصا و ید بیضا نرگس
هست چون صبح نخستین شده یك نیزه بلندو این عجبتر كه به مهر آمده پیدا نرگس «2»
همچو نوباوه بران در طبق نقره نهادوقت گل یافت چو زردآلوی اعلی «3» نرگس
با شكوفه به جهان میوه ندارد كس یادننماید به جهان این عجب الا نرگس
شعله نارونی «4» و پنبه مشعبدآسا «5»جمع كرد این دو سه اضداد به یكجا نرگس
مرهمی ساخته ز ابریشم سبز و به سرش‌كهربا را به صدف كرده مثنی نرگس
پنبه از گوش برآورده و می‌دارد چشم‌كه به وصف تو كند این غزل اصغا نرگس
______________________________
(1)- این بیت درA نیست، درB 2 مصراع اول چنین است:
برگهایش نگر آنگاه قدش را بمیان
، درC :
برگهایش نگر آنكه كه قدش را بمیان
.
(2)- این بیت درC وB 2 نیست.
(3)-T وB : زردآلوی رعنا
(4)-A : بی
(5)-T : مشعبد آثارP : سخن؟
ص: 173

غزل «1»

ای به صد چشم رخت كرده تماشا نرگس‌سرمه از خاك درت «2» كرده تمنا نرگس
چشم تا بر قد و بالای تو انداخته است‌فیضها می‌برد از عالم بالا نرگس
دیده خود نزده برهم و حیران شده است‌كرده تا دیده خود را به رخت وا نرگس «3»
بر زمین دوخته چشم و سرش افكنده به پیش‌گشته شرمنده از آن نرگس شهلا نرگس
چشم مست تو چنان ساخته او را مخموركه دمی نگسلد از ساغر صهبا نرگس «4»
نیست همرنگ گل روی تو قطعا لاله‌نیست مانند به چشم خوشت اصلا نرگس
دیده در پنجه خورشید سهارا «5» گوئی)39 b( كرده از خاك درت دیده مجلی نرگس
فارغ البال عیان كرده زر و نقره خویش‌در زمان شه عادل دل دارا نرگس
خان عبید اللّه غازی كه ز عدلش كوبدشش‌پر نقره و زر بر سر اعدا نرگس
به سر رمح «*» كشیده مگر از كاسه سرچشم اعدای وی اندر صف هیجا نرگس
______________________________
(1)- فقط درT
(2)- نسخ دیگر: خاك رهت
(3)- این بیت درB نیست
(4)- این بیت درC وB 2 در حاشیه است و درT وB نیست.
(5)-A : بهارا.
(*) س 20: به سر رمع
ص: 174 بهر نزهتگه آن شه ز كواكب هرشب‌سربه‌سر رسته درین گلشن خضرا نرگس
تا تصدق كند از بهر شه، آورده به سرچند نان تنك و پاره حلوا نرگس
گلرخان دیده به خاك ره آن شه دارندنیست سر برزده از توده غبرا نرگس
بهر شاهین شكاری تو ای شاه جهان‌كرده از عاج چغولی مطلا نرگس
از كنیزان حریم حرم بارگهت‌نوبهار است و گلستان و سمنها نرگس «1»
از پی زیب گریبان تو ترتیب نموداز زر و نقره یكی تكمه زیبا نرگس
از زمرد قلم، از نقره و زر كرده دوات‌تا كه بر دیده كند مدح تو املا نرگس
تا نهد داغ غلامی تو بر جبهه خصم‌زان سبب آمده بر صورت تمغا نرگس «2»
واصفی شرح كمالت چو نویسد، سازدصفحه دیده از آن شرح، محشا نرگس
باغ عالم به گل جاه تو خرم باداسبب خرمی باغ بود تا نرگس «3»
______________________________
(1)- درC این بیت نیست
(2)- این بیت درT وB نیست
(3)- از این بیت تا پایان غزل دوم با ردیف گل درA نیست.
ص: 175

ردیف بنفشه «1»

تا تیز كند آتش گلزار بنفشه‌گوگرد صفت گشته پدیدار بنفشه
هرسوی خطی ریخت ز خاكستر و انداخت‌در صحن چمن طرح چو معمار بنفشه
فرعون صفت باده «2» به بستان شده چون نیل‌شد تابع فرمانش به یك بار بنفشه «3»
انداخته در نیل مگر سوزن او راهمچون شه بلخ است در اطوار بنفشه
موسی صفتش سرو چو از سایه عصا زدنیلی متخلخل شده ناچار بنفشه
نیلی است مگر رفته در او یوسف از آن است‌خوشبوی چو خوی رخ دلدار بنفشه
همچون رمه بره سبزی است زره موی‌در پهلوی هم در لب انهار بنفشه
خاكستر بسیار به هرسوی فكنده‌گوئی كه كرم می‌كند اظهار بنفشه
نرگس به عیادت شده نارنج به كف بردچون دیده به بستان شده بیمار بنفشه
لیكن چو به حصبه مرضش یافته تشخیص‌گو كن حذر از حامضه زنهار «*» بنفشه
______________________________
(1)- عنوان فقط در نسخه‌T .
(2)-B ،P : باد
(3)- این بیت درC وB 2 نیست.
(*) س 21: زینهار
ص: 176 چون عاشق خوبان سمن بوی ستمگربا روی كبود است و تن زار بنفشه
یا خود پی زیب سر دستار جوانان‌كرده است پر قرقره تیار «*» بنفشه
لبهاش كبود است ز سرمای بهاری‌بنگر كه چه‌سان شد به چه مقدار بنفشه
یا خود زده شبنم به لب او سر دندان‌ز او یافته است این‌همه آزار بنفشه
در وصف رخت «1» این غزل‌تر چو صبا خواندپیچید به خود بر «2» صفت مار بنفشه

غزل «3»

ای گل ز خط سبز تو شد خار بنفشه‌روز خود از او دیده شب تار بنفشه
خود را به سر زلف تو تا دیده مشابه‌دارد ز ریاحین جنان عار بنفشه
زلفت مگرش بنده خود خواند كه برتافت‌گردن دگر از نخوت بسیار بنفشه
كج كرده پی رایحه‌ای گردن خود راپیش سر زلف تو گداوار بنفشه
بیقدر فتاده است به بستان و گرفته‌در عهد خط سبز تو زنگار بنفشه
______________________________
(1)-C ،B 2 ،P ، عینی ص 109: خطت
(2)-P : چون
(3)- فقط درT ،C ،B 2 .
(*) س 4: با خود ... كرد است پرقرقره طیاره ...
ص: 177 دور از خط سبزت به چمن اشك فشانم‌دود آمده در دیده خونبار بنفشه
لافد ز غلامی سر زلف تو زان روخوشبوی‌تر از نافه تاتار بنفشه
گردید سرآمد به میان همه گلهاآن شاه چو زد بر سر دستار بنفشه
شاهی كه پی توسنش آرند ملایك‌بر پشت خود از گنبد دوار بنفشه
خاقان زمان شاه عبید اللّه غازی‌در گلشن بزمش شده چون خار بنفشه «1»
مرغی است خدنگش كه به باغ دل اعدااز پای كند غنچه «2» سوفار بنفشه
كارد ز پی خرمی باغ عدالت‌از چوب غضب بر سر «3» اشرار بنفشه
گردون به كواكب ز پی بزم تو باشدخوانی كه بود در تك اثمار «4» بنفشه
گر در چمن افتد شرری ز آتش قهرت‌فی الحال شود همچو گل نار بنفشه
ور بگذرد از لطف تو بر نار نسیمی «5»چون دود دمیدن كند از نار بنفشه «6»
______________________________
(1)- مصراع دوم فقط درT
(2)-C ،P : غنچه ز
(3)-C ،B ،P : بر تن
(4)-T : او پراثمارB : درپی اسمار
(5)-C ،B : بر مار نسیمی‌B 2 : بر یار نسیمی
(6)-C ،B 2 : مار بنفشه.
ص: 178 كردند در «1» امنیت «*» دوران تو خوبان‌باغ رخ خود را همه دیوار بنفشه «2»
در مدح تو ای شاه جهان واصفی آراست‌باغی كه بود در تگ اشجار بنفشه
از كثرت افكار دماغش چو خلل یافت‌او را به علاج آمده در كار بنفشه
بادام بتان را پی ترتیب دماغش‌زاهداب «3» مگر رسته بر اسفار «4» بنفشه
بادا به گل جاه تو خرم چمن دهرتا زینت باغ است در اعصار بنفشه

ردیف غنچه «5»

یافت تخت چمن از بخت همایون «**» غنچه‌تا جور نیز شد از طالع میمون غنچه
باغ را چشم رسیده است مگر از «6» نرگس‌كه برآورده لب و می‌دمد افسون غنچه
نه كه چون در چمن افروخته شد آتش گل‌می‌كند آتش او را به دم افزون غنچه
تا ز آلایش خون «7» جامه خود سازد پاك‌به كف آورده ز شبنم كف صابون غنچه
______________________________
(1)-C : گردند ز
(2)- این بیت درC ،B 2 در حاشیه است
(3)-C ،B B 2 ،T : ز هر آب
(4)-P : اشعار
(5)- عنوان فقط درT ،C .B
(6)-T ،B : مگر بر
(7)-T ،B : خود
(*) س 1: گردند در امنیت
(**) س 12: از تخت همایون
ص: 179 اخگری در دهن و حله سبزی در برخبری می‌دهد از موسی و هارون غنچه
از دهانش بدر افكند چو ماهی عدم‌در ته برگ نهان است چو ذو النون غنچه
پاره‌های زر و مس ریخته در كوه بهم‌كیمیاگر شده در باغ چو قارون غنچه
خرده زر «*» نگرش «1» با گره پیشانی‌هست چون اهل زمان تنگدل و دون غنچه
در چمن تیغ و سپر دید چو از سوسن و گل‌زان سبب خود به سپر آمده بیرون غنچه
خرده‌های زر «*» خود صرف نسازد هرگززان به بستان به بخیلی شده مطعون غنچه
در چمن كش ز پی طوی بهار آئین بست‌گل بود طفل، صبا دایه و خاتون غنچه
صبحدم بلبل نالان به چمن حسب‌الحال‌غزلی خواند كه شد واله و مفتون غنچه

غزل «2»

بس‌كه از شوق «3» دهان تو خورد خون غنچه «**»خم سبزی است پر از باده گلگون غنچه
______________________________
(1)-T : مكرش
(2)- عنوان فقط درT ، درC بجای اولین بیت این غزل اشتباها مطلع غزل قبلی تكرار شده است
(3)-T : وصف
(*) س 7 و 11: خورده زر، خورده‌های زر
(**) س 18: خورد چون غنچه.
ص: 180 از تو صد پاره جگر دهانان چون گل‌گل‌رخان از تو فرورفته به خود چون غنچه
دلم از ناوك اغیار جدا نیست بلی «1»هست با خار در این باغچه مقرون غنچه
از لب لعل تو ای گلرخ لیلی‌وش من‌شده آغشته به خون چون دل مجنون غنچه
از پی خنده لعل لب و تفریح دلت‌در چمن بهر تو شد حقه معجون غنچه
ابر بگذشت چو برطرف چمن ژاله‌فشان‌گشت همچون دهنت پر در مكنون غنچه
از تو گفتند كه خوبان چمن دلخونندگل یقین گشته ولی مانده مظنون غنچه
می ندانم ز چه دلتنگ فرورفته به خود «2»در زمان ملك ملك فریدون غنچه
خان عبید اللّه غازی كه دل اعدایش‌ته به ته خون شده از كوكبه‌اش چون غنچه
مه و خورشید و نجوم از چمن همت اوهست اوراق گل و گنبد گردون غنچه
درج لعلی است پی زیور تاج و كمرش‌زنگ بسته است ز بس مانده مدفون «3» «*» غنچه
______________________________
(1)-B : ولی
(2)-C : بخون
(3)-C ،B 2 : مانده مدفون
(*) س 21: ز بس ماندن و مدفون
ص: 181 گر نشد خازن گنجینه آن خسرو عهدریزه زر ز كجا ساخته مخزون غنچه
كرد خیاط صفت ابرش و پیچید بهم‌خلعت شاهیش از اطلس و اكسون غنچه «1»
تا صبا ساز دهد بزم ترا در بستان‌گل جلاجل شده و گوشه قانون غنچه
بهر گلگون تو زین خواست از آن‌رو «2» به غلاف‌سخت پیچیده و نم «3» ساخته طیخون «4» غنچه
درج فیروزه بود بهر نثار قدمت‌از یواقیت و ذهب آمده مشحون غنچه
دفتر خلق ترا كش چمن آمد ورقی‌هست ریحان خط و عنوان گل و مضمون غنچه
بهر سرخی فصول ورق مدحت توپر ز شنجرف دواتی شده موزون غنچه
تحفه غنچه مگر پیش تو مقبول نشدكه فرورفته به خود خاسر و مغبون غنچه
گر رود دشمن «5» جاه تو به گلگشت چمن‌داغ بادا به تن او گل و طاعون غنچه
واصفی گلبن مدح تو به جان می‌پروردللّه الحمد كزو می‌دهد اكنون غنچه
______________________________
(1)- این بیت درC وB 2 نیست
(2)-P ،T ، 1320 ص‌a 78: آن زد
(3)-T : تر
(4)- كذا تمام نسخ
(5)-T : گلشن
ص: 182 تا گریبان عروسان چمن را به بهاركند از تكمه فیروزه همایون غنچه
زین چمن خصم ترا باد گل و خار «*» به چشم‌همچو پیكان خلدش در دل محزون غنچه

قصیده ردیف گل «1»

تا نماید راه بلبل را سوی گلزار گل‌پاره‌های جامه خود بست بر هرخار گل
شاخ گل همچون درخت وادی ایمن نموددر چمن چون ساخت ظاهر آتش رخسار گل
برگهایش در تلاش افتاده بر بالای هم‌ریزه زر زانكه در هنگامه كرد ایثار گل «2»
در چمن هرسو نباشد لاله‌ها كآتش زده‌آشیان بلبلان را از سر آزار گل
چون به بازی بیضه بلبل بر سر نرگس شكست‌بر قفا بی‌خود فتاد از خنده بسیار گل
می‌نماید بر كنار جو ز تحریك نسیم‌از میان آب همچون كوكب سیار گل
می‌گشاید بال و بر وی «3» می‌كشد منقار رادر چمن بلبل كه دارد میل موسیقار گل
غنچه مزكوم است و بگرفته ز بوی گل دماغ‌ز آن سبب آرد برون از جیب آن بیمار گل «4»
______________________________
(1)- فقط درT
(2)- درB 2 نیست
(3)- پروی
(4)- درB 2 وC نیست.
(*) س 3: كذا. شاید: باد ز گل خار
ص: 183 ریزه‌های زعفرانش در دهان از بهر چیست‌با وجود حمرت وجه از مزاج خار «*» گل
بس‌كه خندان است و بی‌آزرم هرسو صد هزاردارد از خیل عنادل عاشقان تیار «**» گل «1»
ظرفهای مس نهاده كعبهای جمله سبزاز چه می‌گیرد ندانم این‌همه زنگار گل
هست گویا مصحفی صحن گلستان، كآمده‌خمسهایش غنچه‌هایش نرگس و اعشار گل
سوزن خارش بود در خرقه زان ماند از عروج «2»راست همچون حضرت عیسی است در اطوار گل
كشته بلبل را و خون‌آلوده پیراهن به دوش‌بر طریق مدعی خون زنی «3» مكار گل «***»
در چمن می‌خواند بلبل این غزل وقت سحرزد گریبان چاك‌چاك از شوق عاشق‌وار گل

غزل «4»

تا زدی ای سرو رعنا بر سر دستار گل‌از تفاخر سوده سر بر گنبد دوار گل
برگ گل نبود كه خون‌آلوده ناخنها بسی‌دارد از رشك رخت در سینه افگار گل
نیست بر رخسار گل شبنم، كه از شرمندگی‌در عرق شد پیش تو ای سرو خوشرفتار گل
______________________________
(1)- این بیت درB 2 وC نیست
(2)-B ،T : ماند عروج
(3)-P : زهی
(4)- عنوان فقط در نسخه‌T ذكر شده.
(*) س 2: كذا. شاید: مزاح خار
(**) س 4: طیار
(***) س 12: نسخه‌بدل درست است
ص: 184 در درون غنچه از تنگی عذارش برفروخت‌یا «1» برآمد سرخ از خجلت به پیش یار گل
وصف رویت می‌كند بلبل از آن‌رو گشته است‌پای تا سر گوش و دارد گوش بر گفتار «2» گل
غنچه كرد از مشت خون‌آلوده رخسارش نگركرد پیش عارضت دعوی حسن اظهار گل
كله‌های قند كرد از غنچه‌های نسترن‌تحفه بهر مجلس خاقان جم مقدار گل
شاه دریادل عبید اللّه خان كاندر جهان‌گل ز قهر او شود نار و ز لطفش نارگل
آتش و آب است از عدلش بهم آمیخته‌آنكه گویی عكس «*» افكنده است در انهار گل «3»
در زمان عدل او چون كشته بلبل را به جورلاجرم بینی نگونسار آمده بر دار گل
هرسحر از بهر بزمش چادر صبح افكندزال چرخ و ریزد از انجم در آن بسیار گل
گر نوید جود او آرد صبا ز اوراق خویش‌بر وی افشاند هزاران درهم و دینار گل
نیست نقش گل به دیوار و در قصرش كه رست‌از نسیم لطف آن شاه از در و دیوار گل «4»
______________________________
(1)-C : تا
(2)-T : بر دیوار
(3)- مصراع اول این بیت و مصراع دوم بیت بعد درT نیست ما درC نیز ترتیب ابیات جز این است
(4)- درC وB 2 این بیت نیست.
(*) س 13: آنكه گوی عكس
ص: 185 كرده از شنجرف اوراق چمن پر دایره‌در مدیحش نسخه‌ای می‌سازد از ادوار گل
از كتاب دولت آن شاه این هم آیتی است‌كین دوایر راست آورده است بی‌پرگار گل
گر صبا سوی چمن از خلقت آرد نكهتی‌در زمان روید بجای برگ از اشجار گل
باد در زیر درخت بید بهر بزم تواز ظلال افكند سنبل فرش و از انوار گل
سرخ چشمی كرده بهر خون بلبل زان شده‌غرق خون از عدل تو چون دیده اشرار گل
نیست سرخ اوراق گل شاها كه از روی ستیزكنده چشم دشمن جاه تو از اظفار گل
واصفی گلهای معنی چید در مدحت بسی‌كس نكرد از باغ فكرت جمع این مقدار گل
نكهت گل تا در این گلشن بود عطر دماغ‌باد اعدای ترا در دیده خونبار گل چون این درر مكنون را غواص فكرت از قعر بحر طبیعت به ساحل بیان رسانید و صیرف اندیشه آن را به مثقب فكرت «1» سفته، در سلك تحریر می‌كشید. به خاطر رسید كه آن را نثار عتبه رفیع المرتبه جناب حضرت خواجه باید گردانید. متوجه به آن درگاه شده، در راه یكی از ملازمان آن‌جناب رسیده گفت كه: مدت پنج روز است كه خواجه جهت شما
______________________________
(1)- از این‌جا باز نسخه‌A شروع می‌شود
ص: 186
متردد و مقدم شما را مترصدند، در رفتن اگر طریق سرعت مسلوك داشته شود دور نیست. بعد از تقبیل آن آستان ملك‌آشیان آن قصاید معروض داشته شد. آن‌جناب را كیفیتی و تغیر غریبی دست داده، فرمودند كه:
در این پنج روز هرچند رخش سعی ما در میدان بیان جولان نمود، جز مقطع یك قصیده از قصاید نتوانست پیمود و این‌چنین كاری در سلسله شعرا از هیچكس منقول نیست. اتفاقا همان زمان خبر رسید كه حضرت عبید اللّه خان به شهر نزول فرمودند. در ملازمت خواجه متوجه آن آستانه گردیدم و به ملاقات و التفات آن حضرت مستسعد شدم. حضرت خان از خواجه پرسیدند كه به جواب قصاید مولانا كاتبی هیچ مشغولی نمودید؟ خواجه فرمودند [كه:] جناب مولانا واصفی گلهای گلزار معانی را بر وجهی چیده كه بجز خار حیرت و خاشاك حسرت در دست ما چیزی درنیامد. اگر كاتبی در این عصر می‌بود، حلقه بندگی او در گوش و غاشیه هواداری او بر دوش می‌كشید. حضرت خان آن قصاید را)40 a( طلبید و به رغبت تمام اصغا فرمود و گفت: خود را در عجب حالتی می‌یابم، از آن می‌ترسم كه ناگاه آن عرق حسد نباشد كه به حركت آمده است. خواجه فرمودند كه: بنده را نیز همین حالت واقع است. اما ظاهر است كه این حسد نیست، زیرا كه حسد تمنای زوال نعمت است از غیر و این حالت از این قبیل نیست؛ در عرف این را رشك و غیرت خوانند. بعد از آن حضرت خان فرمودند كه: شنیده‌ایم كه مولانا واصفی حافظ خوش‌آوازند [و] قرآن را به غایت «1» خوب می‌خوانند، چه باشد اگر عشری قرائت فرمایند. چون به تلاوت شروع نموده شد، حضرت خان را رقت و اهتزاز و تواجد لاكلام از استماع كلام دست داد، بعد از ختم فرمودند كه: [بیت]
______________________________
(1)- نسخ دیگر: بسیار
ص: 187 یا رب از حفظ تو یا حسن كلامت گویم‌ای تو مجموعه خوبی ز كدامت گویم و پرسید كه از علم قرائت چیزی خوانده‌اید؟ گفتم كه: چند بیتی از شاطبی در صغر سن خوانده شده بود. فرمودند كه: ما در پیش مولانا یار محمد تركستانی شاطبی می‌خوانیم «*»، و مولوی در علم قرائت نافع و عاصم زمانند. مناسب چنان می‌نماید كه شما با ما «1» در این سبق شریك شوید، و كتاب شاطبی را به خط خود به این فقیر كرم نمودند و مبلغ پانصد عبیدی و سر و پای مناسب و اسپ بزین و لجام انعام فرمودند. بعد از این، رایات نصرت آیات خانی و لوای گردون اعتلای خاقانی به صوب ییلاق قرشی متوجه گردید. جناب خواجه به این كمینه فرمودند كه: حكم حضرت خانی سمت «2» نفاذ یافت كه تا معاودت با سعادت موكب «3» همایون و مراجعت لوای دولت روزافزون، قرارگاه ملازمان بیت الاحزان این فقیر باشد.
فلاجرم اقبال‌وار اقامت بر آن آستان عرش‌آشیان «4» التزام نموده شد. هر روز جمعی از فضلا و شعرای شهر بخارا به ملازمت می‌شتافتند، و به التثام «5» عتبه علیه شرف استسعاد می‌یافتند. و دأب آن حضرت آن بود كه هرروز شعری در میان می‌انداختند و شعرا را به جواب و تتبع آن مأمور می‌ساختند.
و می‌فرمودند كه: طبع را بیكار نمی‌باید گذاشت، و او را مشغول می‌باید داشت كه كاهلی موجب كسالت طبع و تبلد ذهن می‌باشد. بعده فرمودند كه: از غزلیات خسرو دهلوی و حضرت مخدومی و مولانا كاتبی و غیرهم قریب به صد «6» غزل انتخاب نموده شد و به خاطر رسیده كه از یاران
______________________________
(1)-A : شمایان
(2)-A ،P ،C ،B : صمت
(3)-A ،B ،P معاودت موكب
(4)- نسخ دیگر: آستانه عرش آشیانه
(5)-A : استشمام؛ نسخ دیگر: التمام.
(6)-A : قریب نهصد،T : یوز.
(*) س 5: شاطبی می‌خوانم
ص: 188
التماس نموده شود كه آن را تتبع نمایند. حضار مجلس دست بر سینه و انگشت بر دیده نهاده، آن غزلیات را)40 b( طلبیده نوشتند. و مقرر شد كه هرروز یك [غزل] نوشته به عرض جناب خواجه گذرانیده شود.
و بعضی از نزدیكان خواجه به این فقیر رسانیدند كه: غرض از این خواجه را امتحان شماست. و این غزلیات كه از سوانح افكار این فقیر است این غزل‌هاست كه تحریر می‌یابد، كه اللّه مؤید و منه التوفیق:
به هم كش ای مصور صورت لیلی و مجنون رابدین‌صورت ز هجران وارهان مجنون محزون را «1»
نمی‌خواهم پریشانی من بر روی روز افتدخدا را بر عذار خود میفكن زلف شبگون را
تعالی اللّه چه حسن است این‌كه هركس دید رخسارت‌هزاران آفرین گوید كمال صنع بیچون را
چو لعل دلكشت آورد بیرون خط به خون ماهم از عنوان او كردیم ما معلوم مضمون را
تماشاگر كنی طوفان سیل اشك ما گوئی‌كه پندارم ز عالم آب برده «2» رود جیحون را
گرفتم آن‌كه آه و ناله را در دل «3» نهان دارم‌ز مردم چون توانم داشت پنهان چشم پرخون را
چو وصف لعل سیراب تو گوید واصفی هرسوز گوش خود برون آرند خوبان در مكنون را
______________________________
(1)- در نسخه‌C تمام غزل در حاشیه صفحه نوشته شده است
(2)-C ،B 2 : آورید است
(3)-C ،B 2 : آه و ناله و افغان.
ص: 189

و له ایضا

صورت كشد رقیبم از آن سیم تن جداهردم به صورتی كند او را ز من جدا
از من كه پیر عشق شدم همت و مددمجنون جدا طلب كند و كوهكن جدا
جان را ز بس‌كه بر بدنم از خدنگ دوخت‌شد صد هزار پاره چو شد از بدن جدا
در بر مراست پیرهن صبر چاك‌چاك‌تا گشته‌ام از آن بت گل پیرهن جدا
گفتم كه روزوشب پی قتلم بود رقیب‌گفتا كه زینهار نباشی ز من جدا
بر ما ترحمی «1» كه غریبم «*» و نامرادبهر تو مانده‌ایم چنین از وطن جدا
آنان كه صاحبان كمالند واصفی‌شعر تو كی كنند ز شعر حسن جدا

و له ایضا

بیا ای عشق و آتش زن خس و خاشاك هستی رادر آن آتش فكن آنگاه رخت خودپرستی را
قدش دیدم، مرا دیگر به طوبی سر فرونایدبه عهد قامتش دیگر نخواهم دید پستی را
______________________________
(1)-A : ترحم.
(*) س 12: بر ما ترحمی كه غریبم
ص: 190 من دیوانه را چندان‌كه خواهی می ده ای ساقی «1»كه مردم بر جنون خواهند كردن حمل مستی را «2» «*»
دل خود را نهادم چون به كف در مجمع خوبان‌فدایت باد جانم كز تو دیدم پیش‌دستی را
به فكر آن دهان گردید چندان نیستی حاصل‌كه از خود وانیابد واصفی یك ذره هستی را «3»

غزل‌

مه دعوی خوبی چو به آن ماه لقا كرداو را فلك آخر عجب انگشت‌نما كرد
جوید مه نو نقش سم رخش تو گویاورنه چو من خسته چرا پشت دو تا كرد
با درد و غم و محنت و اندوه قرینم‌تا گردش ایام مرا از تو جدا كرد
برداشت كمان و دل اغیار نشان ساخت‌فریاد كه آن ترك جفاپیشه خطا كرد
دی وعده خون ریزیم افكند به امروزالمنة للّه «**» كه به آن وعده وفا كرد
پیش دهنت خواست كند غنچه تكلم‌شد لال ز خجلت دهن خویش چو وا كرد
______________________________
(1)- نسخ دیگر: می بده ساقی
(2)- درA جای این بیت و بیت قبلی عوض شده است
(3)- در نسخه‌A از اینجا بقیه غزل‌ها و مقداری از فصل بعد نیز حذف شده است.
در نسخه‌T بالای هرشعر عنوان «غزل» نوشته شده است و درP بجای «غزل» نوشته‌اند «و له ایضا» در نسخ دیگر هیچ عنوانی برای اشعار نیست.
(*) س 2: حمل هستی را
(**) س 17. المنة اللّه
ص: 191 گفت ای مه بدخو «*» ز جفای تو گذشتم‌بر واصفی دلشده بسیار جفا كرد

غزل‌

آن را كه دل ز آتش عشقت منیر نیست‌مانند شمع اگر شده، روشن‌ضمیر نیست
دارم گذر ز مهر و وفای «1» پری‌رخان‌لیكن مرا ز جور و جفایت گزیر نیست
سوسن به باغ و غنچه مرا بی‌تو در چمن‌در دیده كم ز خنجر و پیكان و تیر نیست
جیب جبل به ماتم فرهاد گشته چاك‌در بیستون عیان شده آن جوی شیر نیست
گشتم خیال تا به ضمیر تو بگذرم‌هرگز خود این خیال ترا در ضمیر نیست
كی از زكات حسن بتان بهره‌ای برد «**»ای خواجه عاشقی كه به كویش فقیر نیست
در حسن اگرچه یار ندارد نظیر خویش‌ای واصفی به عشق ترا هم نظیر نیست

غزل‌

ماه تابان بهر دعوی شب به كوی «2» یار رفت‌ز انفعال آخر چنان گردید كز پرگار رفت
دوش بر گردون نبود آن كوكب آتش‌فشان‌برق آه من به سوی گنبد دوار رفت
______________________________
(1)-T : ز یاد وفای
(2)-B : شب به دعوی بهر كوی
(*) س 1: گفت این‌همه بدخو.
(**) س 14: كی از زكوة ...
ص: 192 مدعی را رفت دل در حلقه زلف نگارهمچنان كز مكر، شیطان در دهان مار رفت
بیدلی «1» گر می‌كنم اكنون ز دلجوئی چه سودچون دل من خون شد و از دیده خونبار رفت
گفتم از جور تو خواهم رفت از كوی تو، گفت‌همچو تو بسیار اینجا آمد و بسیار رفت
غنچه‌سان پرخون دلم پیوسته در زنگار بودآخر از پیكان تیرت از دلم زنگار رفت
گفتم ای جان رفت در عشق تو هوش و عقل و جان «2»گفت این دم واصفی سوی من «3» آن عیار رفت

غزل‌

روی زردم دید وزان لب بوسه‌ای كرد التفات «4»آری آری هركه زر دارد خورد آب نبات
آن لب میگون كه بی‌خضر خطت آمد «5» ضعیف‌آمده ممزوج خمر خلد با آب حیات
چون برآمد آن خط لب عاشقان دادند جان‌بود بهر جان ایشان گوئیا آن خط برات
ای بت چین صورتت افتد اگر در ملك هنددر سجود آیند سرتاسر بتان در سومنات
گو دل خود را به تار زلف آن دلدار بندهركه می‌خواهد كه یابد از پریشانی نجات
______________________________
(1)-B : بندگی
(2)-T : و نیز
(3)-T : تو
(4)-T ،B :
روی زردم را از آن لب بوسه‌ای كرد التفات (5)-C ،B میگون پی خضر خطت كامد؛P : میگون بی‌خضر خطت كامد
ص: 193 هردو چشم اشكبارم هركه می‌بیند عیان‌كی دگر یاد آورد از دجله و آب فرات
واصفی در فكر آن ذات مقدس شد فروآنكه كنه ذات او را در نیاید هیچ ذات

غزل‌

به یاد لعل تو هركس نمی‌كشد جامی‌به بزم عیش نباشد ز عشرتش كامی
دلم كه چون سر زلفت به خویش می‌پیچد «*»به زلف خویش چو بستی گرفت آرامی
كسی كه نیست خبر هیچش از مسلمانی‌ببین كه هست در این دور شیخ الاسلامی
رقیب را سگ خود خوانی و كنی تعظیم‌چه باشد ار بنوازی مرا به دشنامی
چنین كه گشت ز تیر تو چشمه چشمه دلم‌برای طایر مهر تو راست شد دامی
به كعبه روی نیارد چو واصفی هرگزبه عزم كوی تو هركس كه بست احرامی

غزل‌

شمع بر یاد قدت چون رو به دیوار آوردصورت سروی ز دود دل پدیدار آورد
سربه‌سر آرند در بستان درختان گوئیاباد از سرو قدت هرلحظه اخبار آورد
______________________________
(*) س 8: كذا ظاهرا می‌پیچید
ص: 194 نسخه‌ای خواهد مگر از خط یاقوت بهاركز دوات غنچه بی‌شنگرف «1» زنگار آورد
گر مغنی تار چنگ از رشته جانم كندچنگ‌سان عشاق را در ناله زار آورد
هرزمان گردد پشیمان چشمت از مردم‌كشی‌غمزه شوخ تو بازش بر سر كار آورد
چون صنوبر بار نخل قامتت دلهاست لیك‌از برای دردمندان بار دل بار آورد
واصفی را ماند هجرت در دهان «*» مهر سكوت‌لعل دلجویت مگر او را به گفتار آورد

غزل‌

از بس‌كه فتاده به سر كوی تو سرها «2»در كوی توام بند شده راهگذرها
یك در به رخ ار بست فلك شكر كه اكنون‌بر روی دل از تیغ توام واشده درها
هرچند تغافل كند آن شوخ ننالم‌پنهان به من دلشده دارد چو نظرها
من بی‌خبر از خویشم و تو بی‌خبر از من‌هرچند ز من پیش تو آرند خبرها
ای دل خطری نیست در این راه نترسی‌در وادی عشقش گذراندی چو خطرها
______________________________
(1)-T : با شنجرف،P : با شنگرف
(2)-T : دلها
(*) س 9: كذا شاید: بر دهان
ص: 195

غزل‌

ز خاك پای تو باشد سفید روئی ماهمین سجود تو بس طاعت و نكوئی ما
رخ از طپانچه به عشق تو سرخ می‌داریم‌به دور حسن تو این است «*» سرخ‌روئی ما
در آشنائی ما بیش از این بهانه مجوی‌تو هم ملاحظه كن از بهانه‌جوئی ما
كج است طبع رقیب و تو راست با وی، لیك‌به پیچ‌وتاب درآئی ز راست‌گوئی ما
كنی همیشه به اغیار لطف و خوشخوئی‌بود همین سبب خشم و تندخوئی ما
چنین كه خرقه ما شد به زرق آلوده‌كجا محیط برآید به خرقه‌شوئی «**» ما
سفید گشت ترا موی واصفی، لیكن‌درون سیاه چه سود از سفیدروئی ما

غزل‌

ای كه داری هوس عشق و گرفتاری دل‌حال من بین و از آن تجربه‌ای كن حاصل
نیست چون عشق ز یك جانب از آن می‌ترسم‌كه مبادا دل او هم به تو گردد مایل
دل ز هركس به طریق دگری بستانی‌دلبری چون تو كسی یاد ندارد كامل
عشق‌ورزی به بتی و غرضت آن باشدكه از او نیز بدین قاعده بستانی دل
______________________________
(*) س 5: بدور تو این است ...
(**) س 13: كذا، شاید: برآید ز خرقه
ص: 196

غزل «1»

می‌روم از كوی تو با جان پرغم خیر بادبا دل پرآتش و با چشم پرنم خیر باد
چند گوئی ای دل آنجا چند روزی صبر كن‌گر نمی‌آئی به من همره تراهم خیر باد
بس‌كه می‌ریزم ز چشم خود سرشك لعل راهرزمانی می‌كند باهم دو چشمم خیر باد
اهل عالم را ز ما گر بود بر خاطر غبارما ز عالم می‌رویم ای اهل عالم خیر باد
آن پری‌رو وقت رفتن از سر مهر و وفاواصفی خسته را می‌گفت هردم خیر باد

غزل‌

هرگه ای شمع شب‌افروز عذار افروزی‌همچو پروانه من دلشده را می‌سوزی
شمع كاشانه جانی تو و لیكن چه كنم «*»یك شبی خانه‌ام ای شمع نمی‌افروزی
جور و بدمهری و آیین ستم طور «2» تو نیست‌یا رب این‌جور و جفا راز كه می‌آموزی
جیب جان چاك شد از دست غمش ای همدم‌زین چه حاصل كه مرا چاك گریبان دوزی «3»
______________________________
(1)- در نسخه‌B این غزل نیست
(2)-C ،B 2 : كار،C در حاشیه: طور
(3)- در نسخه‌C ،B 2 این بیت نیست.
(*) س 15
شمع كاشانه جانی و و لیكن چه كنم. ص: 197 ای دل اندر طلب ناوك او حرص مورزكه طلبكار تو هم مثل تو باشد روزی
نو به نو رزق «1» «*» مقرر چو شد ای جان حزین‌از چه در خانه دل این‌همه غم اندوزی
واصفی نیست در این گنبد فیروزه نهاد «2» «**»جز زبونی نكشی گر طلبی فیروزی

غزل‌

در آن زلف ای دل چرا می‌روی‌كجا در میان بلا می‌روی
چو مردم ترا جای چشم است لیك‌به تحریك مردم ز جا «3» می‌روی
مباد ای دل از كوی او بگذری‌كه همراه باد صبا می‌روی
دل‌وجان ما می‌رود همرهت‌به ظاهر گر از ما جدا می‌روی
به مسجد دلا جز دعایش مگوی‌گر آنجا برای خدا می‌روی «4»
به كویش رو ای جان به باد صباوگرنه به باد هوا می‌روی
خوش آن دم كه گفتی تو «5» ای واصفی‌تو آنجا همی باشی یا می‌روی

غزل‌

ای بتان را از خجالت پیش تو رخسار سرخ‌وز حرارت چهره‌شان چون مردم بیمار سرخ
گرنه گل از رشك رویت ای پری‌رو سینه كندپس نگر در «6» سینه او چیست آن انهار «7» سرخ
______________________________
(1)-B : نوبت ورور
(2)-P ،C ،B 2 : مراد
(3)-T : چرا
(4)- این بیت در نسخه‌C وB 2 نیست.
(5)-P ،C ،B 2 : كه
(6)-P ،C B 2 : پس به گرد
(7)-C B 2 :
طفار؛P : اظفار
(*) س 3: نوبتو رزق ...
(**) س 5: نسخه‌بدل بهتر است
ص: 198 نیست هرسو رسته در بستان نهال سرخ بیدبلكه شد از خون چشم ما به باغ اشجار سرخ
شمع را شوخی و مكاری نگر كز شعله‌اش‌می‌كشد پروانه را و می‌كند دستار سرخ

غزل‌

شام عید ای مه كنم هردم اشارت سوی ماه‌تا شود مشغول مه خلق و كنم سویت نگاه
یاد ابرویت دهد ترسم مه نو خلق رازان كنم هرلحظه پنهانش میان دود آه
ماه نو خم گشته از بهر سلامت شام عیدیا نشان جوید ز نعل توسنت بر خاك راه
از تماشای رخت گردد نماز عید فوت‌گر چنین جولان‌كنان آئی به سوی عیدگاه
شد به رغم واصفی آن مه به هركس هم‌نفس‌كن به مرگ نو مبارك بادش ای بخت سیاه

غزل «1»

آری چو به گوشم پی راز آن لب «*» چون نوش «2»از خنده دهانم رسد آن دم به بناگوش
آن زلف كشد خلق عجب نیست كه پروردهندو بچه‌ای را چو تو شاهی به سر دوش
______________________________
(1)- این غزل در نسخه‌C در حاشیه است و در نسخه‌B 2 نیست
(2)- در نسخه‌B در حاشیه و به خط دیگری: آن لب خاموش
(*) س 17: كذا:
آری چو بكوشم پی را ز آن لب. ص: 199 صد زخم خدنگت به تن، و دل نهراسدزان ناوك دلدوز چو گردیده زره‌پوش

غزل‌

مه جمال تو هرگه كه از نقاب برآیدمرا به طالع فرخنده آفتاب برآید
بود حرارت خورشید بر سپهر از آن‌روكه بهر دیدن روی تو با شتاب برآید
غریق بحر سرشكیم و آتش دل سوزان‌هنوز شعله‌زنان از میان آب برآید
اشارتی است كه لاجرعه نوش ساغر می رااز آن حباب نگون گشته از شراب برآید «*»
بغیر درگه او واصفی كه هست مقامت‌گمان مبر كه مرادت به هیچ باب برآید

غزل‌

به دعوی تو مه ار صد هزار سال برآیدهمینكه روی تو بیند به انفعال برآید
به چشم مست تو گفتم كه عاقبت دل ما رابه دست عشوه‌ات آخر چگونه حال برآید
به غمزه كرد اشارت كه این سؤال ز وی كن‌كه او ز عهده «1» امثال این سؤال برآید
زوال سایه صفت درپی است ماه‌وشان راتو رخ‌گشای كه خورشید بی‌زوال برآید
______________________________
(1)-C ،B 2 : ز وعده
(*) س 11 كذا، ظاهرا: كز شراب برآید
ص: 200 ز بس‌كه خال تو در دلبری به زلف ستیزدبهم برآمده زلفت به روی خال برآید
ز زندگی من ار خاطر تراست ملالی‌امید هست كه فی الحال از این ملال برآید
گشای دفتر اشعار واصفی به تفأل‌كه از برای تو هربیت حسب‌حال برآید

غزل «1»

وه كه زلف سر كشت رسم تطاول می‌نهدبر فراز خرمن گل شاخ سنبل می‌نهد
سنبل زلفت كه رو آورده سوی غبغبت‌می‌رود آهسته گویا پای بر گل می‌نهد
نسخه حسنی كه كلك صنع می‌سازد تمام‌از پی آن بهر میم ختم، كاكل «2» می‌نهد
چون فروزد آتش گل زان «3» نسیم صبحدم‌داغ حسرت بر دل مجروح بلبل می‌نهد
می‌نهد در بارگاه كعبه مقصود پای‌هركه او سر در بیابان توكل می‌نهد
هركسی از دست دل در ناله و افغان، ولی‌بر دل خو اصفی دست تحمل می‌نهد

غزل‌

ز هجرت بس‌كه افغان از دل ناشاد می‌آیدز من شبها سگ كوی تو در فریاد می‌آید
______________________________
(1)-C از اینجا تا غزل به مطلع «بزم وصلیكندین منیك یك ...» را ندارد.
(2)-T : كامل
(3)-T : گل را
ص: 201 ز زخم ناخنم هرقطره خون كز سینه می‌افتدمرا یاد از شرار تیشه فرهاد می‌آید
به صد فریاد جانها همره باد است در كویت‌نپنداری كه این فریادها از باد می‌آید «1»
چه دور اندازی ای نامهربان از خود دل ما راچو می‌دانی كه او در هركجا افتاد می‌آید
چو سگ افغان برآرد گوئی اینك واصفی آمدترا شبها بدین تقریب از من یاد می‌آید

غزل «2»

چو صانع ازلی حسن را اساس نهاداساس حسن تو بر لطف بی‌قیاس نهاد
طریق حسن ادب آن كسی نكو داندكه سر به پای سگ تو به التماس نهاد
ز تیغ جور تو هرسر كه بر زمین افتادرخ نیاز به راهت پی سپاس نهاد
تو عین لطفی و محض كرم، نمی‌دانم‌كه ایزد از تو چرا در دلم هراس نهاد
مرا چه غم ز خرابی دل كه خسرو عشق‌در این خرابه ز غم گنج بی‌قیاس نهاد
تو گنج حسنی از آن روی خارن تقدیرطلسم زلف به روی تو بهر پاس نهاد
______________________________
(1)- درB 2 جای این بیت با بیت قبلی عوض شده است
(2)- درB 2 این غزل با غزل بعد جابجا شده است.
ص: 202 به ناشناس مگو واصفی ز عشق كه چرخ‌بنای عشق برای خداشناس نهاد

غزل «1»

تا زلف تو ای شوخ ستمكاره گره شدسررشته كار من بیچاره گره شد
صد قطره ز خوناب جگر بر مژه من‌از حسرت آن نرگس خونخواره گره شد
در كان نبود لعل كه از ناله فرهادخون دل كوه است كه در خاره گره شد «2»
نبود عجب ار واصفی از عشق تو نالیدچون آرزویش در دل صد پاره گره شد

غزل‌

چند دعوی كنی ای شمع به آن «3» روی سفیدمگرت شرم نمی‌آید از آن موی سفید
نیست آتش به سر شمع كه شد پروانه‌كشته و شمع «4» بخونش زده گیسوی سفید
از پی مرهم زخم كف پای سگ تودیده گردیده مرا حقه داروی سفید
زلف را از بر رخسار به یك‌سوی منه‌كه سیه خوب‌نمای است به پهلوی سفید
______________________________
(1)- درB 2 این غزل نیست.
(2)- این بیت فقط درB هست
(3)-B : بر آن
(4)-T ،B : كشته شمع
ص: 203 واصفی یك طرف نامه تو گشت سیاه‌می‌نویسند كنون جرم بر آن روی سفید

غزل‌

میگون دمید خط تو ای سرو سیمبرمنشور حسن خویش نوشتی «1» به آب زر
در حسن و دلبری تو پری یا فرشته‌ای‌و اللّه لیس مثلك فی زمرة البشر «2»
از ما به مرحمت نظر لطف وامگیرزان رو كه گشته‌ایم مقید به یك نظر
چون عكس روی خوب تو دیدم در آینه‌یاد آمد آیت جمع الشمس و القمر «3»
از شوق لعل او جگرم پاره‌پاره شدهردم فتد ز دیده مرا پاره جگر «3»
از هركسی خبر ز تو جستم بسی، و لیك‌حسن تو ساخت بی‌خبرم تا شدم خبر
پیشت ز واصفی نبود هیچ اعتبارآری به نزد شاه، گدا نیست معتبر

غزل‌

دلا ز یار ریائی جهان جهان بگریزبه او گذار جهان و روان روان بگریز
______________________________
(1)-T : نویسی
(2)- قرآن سوره 75 آیه 9
(3)-P صفحه‌b 58،B 2 این بیت و بیت پیشین تغییر جا داده‌اند.
ص: 204 اگر بود به مثل جای او به صدر جنان‌دوان‌دوان سوی دوزخ تو از جنان بگریز «1»
ز بهر همرهی یار و دوری اغیارزمان‌زمان بنشین و زمان‌زمان بگریز
به سركشان كج‌آئین «2» كج‌نهاد «3» ای دل‌مباش همدم و چون تیر از كمان بگریز
گریزگاه تو ای واصفی مقام رضاست‌ز بحث «4» نیك و بد و فكر این و آن بگریز
vغزل «5»
آنكه می‌رنجد ز باد برگ گل سیمین برش‌كی توان از برگ گل كردن قبایی درخورش
بسكه می‌ترسد ز آسیب تن آن سرو نازبند بر «6» بند «6» قا چون بید لرزد در برش
در درون چشمه چشم پر «7» از خون دم‌به‌دم «7»همچو ماهی می‌كند جولان خیال خنجرش
ز آتش عشق بتان هركس كه سر تا پا بسوخت‌توتیا سازند ارباب نظر خاكسترش
قصه مجنون به پیش واصفی افسانه بودتا نشد مجنون نیامد قصه او باورش
______________________________
(1)-B دوزخ از این جهان بگریز،P وB : دوزخ شو از چنان بگریز
(2)-T :
كج‌اندیش
(3)-B 2 بدنهاد
(4)-B 2 وB : بخت
(5)- نسخه‌C از اینجا را دارد
(6)-T : بند دربند
(7)-B 2 : چشم تر از خون دم‌به‌دم
ص: 205

غزل «1»

آمدم داغ غم عشق تو بر دل هم‌چنان‌جان به سروقد دلجوی تو مایل هم‌چنان
چند روزی گرچه رفتم از درت، هستم ولی‌a] 611[T بر سر كوی وفایت پای در گل هم‌چنان
من شدم آواره و مهجور از شهر و رقیب‌وه كه دارد بر سر كوی تو منزل هم‌چنان
از تو چشم مرحمت ای شوخ چون دارم كه هست‌چشم مست فتنه‌انگیز تو قاتل هم‌چنان
عالمی پا بسته زنجیر سودای تو شدزلف مشكین تو می‌سازد سلاسل هم‌چنان
یار گفت ای واصفی چندین فغانت بهر چیست‌b] 77[B آه كز حال دل من هست غافل هم‌چنان

غزل‌

ای خوش آن روزی كه در كوی تو راهی داشتم‌هرزمان بر ماه رخسارت نگاهی داشتم
سر به جمشیدم فرو كی آمدی روزی كه من‌رو به خاك آستان چون تو شاهی داشتم
وقت شد كز بند هجران سازیم دیگر خلاص‌چون سزای خویش دیدم گر گناهی داشتم
با سگان آستانت روز و شب بودم مقیم‌وه چه عز و دولت و اقبال و جاهی داشتم
______________________________
(1)- این غزل درC وB 2 نیست.
ص: 206 از بلا و حادثات دهر پروایم نبودزانكه در سلك سگان تو پناهی داشتم
منع از دیوار كویت كس نكردی روی من‌پیشت آن دم «1» كاعتبار برگ «2» كاهی داشتم
دی نظر سوی رقیب افكندی و گفتی به نازكاین نظر بر واصفی هم گاه‌گاهی داشتم

غزل‌

ای خضر نیست نهان طره جانان از توآری آن عمر دراز است چه پنهان از تو
چه نشان می‌طلبی از دهن او ای خضرهیچ من می‌طلبم چشمه حیوان از تو «3»
چند ناوك زنی ای شوخ كه زهگیر گرفت‌از تحیر دگر انگشت به دندان از تو
من چو رسوا شدم ای پیرهن بدنامی‌سینه كندن ز من و چاك گریبان از تو
چون صنوبر همه شمشادقدان مانده‌اندناخن اندر دل و پا در گل و حیران از تو
اشك خونین به رخم دوش پراكنده نبودپاره‌های جگرم بود پریشان از تو «3»
واصفی اشك بدین‌گونه اگر افشانی‌در جهان باز فتد فتنه و طوفان از تو
______________________________
(1)-B 2 : پیش از تو
(2)-T ،B : پر
(3)- درC وB 2 این بیت نیست.
ص: 207

غزل‌

نیارد شب به‌جز پروانه تاب شمع آه من‌ولی او هم ندارد طاقت روز سیاه من
مرا از دست هجرانت درون سینه دل خون شددر این دعوی دو چشم خونفشان آمد گواه من
چو مردم كرده جا در چشم اغیار و نمی‌آید «*»به چشمم هرگز آن مه بلكه رنجد از نگاه من «1»
به جست و جویت ای مه یك زمان از پای ننشینم‌اگر صد كوه آید هرقدم در پیش راه من
به پیش آفتاب احوال چون باشد كواكب راهمان حال است خوبان جهان را پیش ماه من «2»

غزل‌

هرصبح و شام ذكر تو ورد زبان من‌گویا به ذكر تست زبان در دهان من
آری سر زبان به لب لعل و افكنی‌هردم به عشوه شعله آتش به جان من
آتش به جان زدن ز لبت باورم نبود «3»شد از سر زبان تو خاطرنشان من
______________________________
(1)-B رنجد دادخواه من،P : رنجد از گناه من
(2)- در نسخه‌B جای دو بیت اخیر عوض شده است
(3)-P :
آتش زدن به جان به لب باورم نبود. (*) س 6 چو مردم كرده چادر چشم ...
ص: 208 فریاد عاشقان نبود شب به كوی توخلق است «1» در خروش ز آه و فغان من
بر لوح مانده نامم و بر خاك «2» استخوان‌آخر جز این نماند ز نام و نشان من
پیش سگت چگونه توان شد سفیدروی‌ز اینسان كه سوخت ز آتش غم استخوان من
گفتی گمان مبر ز من ای واصفی وفاهرگز نبود از تو خود این در گمان من

غزل‌

پس از مردن چو گردد خاك جسم خاكسار من‌نیارد بر زبان نامم بجز لوح مزار من
ترا بر «3» خاطر از من گر غباری بود اكنون شدتنم خاك و صبا برد از سر كویت غبار من
به مهد ناز با صد عیش و عشرت خفته كی دانی‌بلا و محنت و بیداری شبهای تار من

غزل‌

زخم دل از ناوك آن دلنواز است این‌همه‌یا «4» به روی او دلم را دیده باز است این‌همه
كم نگردد ناز تو از ناله و افغان من‌چون ترا ای نازنین اسباب ناز است این‌همه «5»
______________________________
(1)-T : خلقند
(2)-P : خاكم
(3)-T ،B ، در
(4)-T : تا
(5)- نسخه‌C از اینجا را ندارد
ص: 209 لب نهی هرلحظه بهر راز «1» بر «2» گوش رقیب‌بر لب آمد جان من آخر چه راز است این‌همه
عشق ما وابسته «*» زلف و خط و خال تو نیست‌زینت و پیرایه عشق مجاز است این‌همه
روزن خورشید را بگرفت دود آه من‌یا شب هجران تو دورودراز است این‌همه
شمع از سوز دلم دانست گویا شمه‌ای‌ورنه از بهر چه در سوزوگداز است این‌همه
واصفی را سایه سرو قدت بر سر فتاددر میان عاشقان زان سرفراز است این‌همه

لمؤلفه‌

ای دل از سوز درون خویش گر دم می‌زنی‌فتنه می‌انگیزی و آتش به عالم می‌زنی
ای صبا دلهای اهل عشق را خواهی شكست‌چند زلف یار را هرلحظه برهم می‌زنی
مایه شادیست پیكان خدنگت وه چه سودچون تو دایم تیر بر دلهای بی‌غم می‌زنی
می‌دهی نامحرمان را جای «3» در صدر قبول‌دست رد بر سینه یاران محرم می‌زنی
واصفی پای سگانش را توانی بوسه دادگر ز همت پشت‌پا بر مسند جم می‌زنی
______________________________
(1)-B 2 : ناز
(2)-T : در
(3)-P وB 2 : بار
(*) س 3: عشق تا وابسته
ص: 210

لمؤلفه‌

بزم وصلینكدین منیك دیك راز و مهجور اولمسون «1»جام هجران جرعه سیدین راز و مخمور اولمسون
كنج دور مهرینك انكا بر منزل ویران كیراك‌بو بوزولغان كونكلومیز عشقینك دا معمور اولمسون
چرخ اهل فضل نی تو فراق بیلا یكسان قیلورفضل برله هیچ كیشی «2» عالمدا مشهور اولمسون
مدعی قویماس منی بر لحظه غم سزوه نیتای‌یا رب اول اینصاف سز عالمدا مسرور اولمسون
واصفی قورقوب رقیب دین قالدی سرو دین یراق «3»اولكبی یا رب كیشی «4» درگاه دین دور اولمسون

لمؤلفه «5»

اول شوخ كه مندین ینه بیگانه بولوبتوراغیار بیله همدم و همخانه بولوبتور
بوخسته كونكول كیم ایچیدا ایكی كوزونك باربادام دورور مغز انكا دوگانه بولوبتور
چون شمع آیننك قاشیدا كویدور كولوك اولدی‌كویماك كا آنینك عاشقی پروانه بولوبتور
جان مملكتی كیم بورون‌آباد ایدی ایمدی‌غم شحنه سی ظلمی بیله ویرانه بولوبتور
______________________________
(1)- این غزل و دیگر غزلهای زبان جغتائی واصفی در نسخ‌T و 768B و نیز با جزئی اختلافاتی در نسخ‌B وB 2 آمده است
(2)-T : هیچ كیم
(3)-B 2 سندین كوب ایراق
(4)-B 2 : اولكبی منداق
(5)-P : ندارد.
ص: 211 زلفونك‌غه كونكول باغلاسام و لغای دیدیم ای شوخ‌دیدی كه كورونك واصفی دیوانه بولوبتور

لمؤلفه «1»

دی تیغ كشیدی كه تراشی ز زنخ ریش‌آورد شبیخون «2» به تو چون مور و ملخ ریش
از لعل لبت تنگ شكر گرچه خجل بودآخر لب شیرین ترا كرد تلخ ریش
حقا نروم در همه عمر به حمام‌سازند در آنجا اگر انبار «3» كلخ ریش
دلسرد شدم از تو چو كردی خنكیهاگرمی مكن اكنون كه ترا كرد چو یخ ریش
بودی تو از این پیش بسی چابك و چالاك‌اكنون شده‌ای گیچ «4» و ترا كرده كرخ ریش
گویا كه نقابی ز پی حسن تو بافدورنه ز چه آورده بهم این‌همه نخ ریش
ای واصفی آن شوخ به خاك است برابرتا قامت او را به جفا كرده بحخ «5»؟ «*» ریش *** روزی در مجلس حضرت شیخ الاسلامی خواجه هاشمی جمعی از فحول شعرای بخارا حاضر بودند كه مولانا نعیم نشاپوری از ییلاق قرشی تشریف حضور شریف ارزانی فرمودند. حضرت خواجه در تعظیم و تكریم
______________________________
(1)-B : فی المطائبه،B 2 در مقدمه ریش؛P : و له ایضا
(2)-T : شب خون
(3)-T : ارباب،P : انباء
(4)-T : سست
(5)-T : نجخ؛B 2 پحچ،P ،B بجح
(*) س 17: كذا، شاید نچخ مخفف ناچخ باشد.
ص: 212
ایشان حتی الغایة، مبالغت مبذول نمودند، و بعده پرسیدند كه حالا در ملك خراسان فارس مضمار سخنوری و حارس میدان فضیلت‌گستری كیست؟ گفتند كه: میر حاج قصیده‌گوی‌اند كه انسی تخلص می‌فرمایند و همه شعرای قصیده‌گوی پیش ایشان دست تسلیم بر سینه دارند و خود را پیش ایشان از جمله كمینه شاگردان می‌شمارند. خواجه فرمودند كه: از اشعار ایشان به خاطر بوده باشد. گفتند كه: ده غزل از غزلهای غرای خسرو دهلوی را جواب فرموده‌اند و آنها به این فقیر همراه است. چون آن غزلیات را یاران شنیدند، نعره الاحسن از ضمیر قلب «1» بركشیدند. بعده خواجه گفتند كه: چهل روز است كه یاران ما مشق شعر می‌كنند و ورزش رسانیده‌اند، مناسب چنان می‌نماید كه آن غزلها را نیز تتبع نمایند. و این غزلیات كه این كمینه تتبع نموده این است كه مذكور می‌گردد:
خسرو راست «2»
ملكت عشق ملك شد از كرم الهیم‌پشت من و پلاس «3» غم اینت لباس شاهیم «*»
قاضی شرعم «4» ار كشد بهر بتان روا بودخاصه كه آب دیدگان داد به خون گواهیم
تو گل و باغ بین كه من در تك چاه محنتم‌تو می و نقل خور كه من بر سر تا به ماهیم
بود ز عقل پیش از این باد غرور در سرم‌در قدم تو خاك شد این‌همه كج كلاهیم
______________________________
(1)-P : از صمیم دل
(2)- اسامی سرایندگان غزلهای زیر فقط در نسخه‌T درست و مرتب آمده است
(3)-P و تمام نسخ دیگر: لباس
(4)-T عشقم
(*) س 15: پشت من و لباس غم اینست لباس شاهیم
ص: 213 وقف خیال تست جان از پی آن خورم غمش‌من كه و این عمارتم گر تو خراب خواهیم
شد سیهم ز عشق رو گریه به درد از آن كنم‌گریه چه سود چون ز رخ شسته نشد سیاهیم
همره خسرو است و بس تا به عدم وفای توشكر كه عقل بی‌وفا ماند ز نیمراهیم *** انسی راست:
ملك سخن مسلم است «1» از كرم الهیم‌از بر عشق می‌رسد خلعت پادشاهیم
باده خوشگوار من اشك عقیق گونه‌ام‌نغمه «2» جانگداز من ناله صبحگاهیم
كشور نامرادیم زیر نگین درآمده‌خسرو تخت محنتم لشكر غم سپاهیم
فكر دهان تنگ تو كشت مرا چه كم شودگر «3» به تبسمی كند لعل تو عذرخواهیم
چشمه آفتاب من عارض تست دور از او «4»همچو هلال یكشبه بر سر تا به ماهیم
در ره او چو انسیم روی نیاز بر زمین‌جز به‌همین نمی‌رسد دعوی رو به راهیم «5»
من كه ز زلف كفر تو در ظلمات حیرتم‌نیست بجای خویشتن دعوی دین پناهیم
______________________________
(1)-B 2 : میسر است
(2)-P : ناله
(3)-T : كو
(4)-B 2 : از آن
(5)- درB این بیت نیست.
ص: 214
*** لمؤلفه
ملك فنا مسخر است از كرم الهیم‌طبل بقا زنم كه شد نوبت پادشاهیم
اشك سواد دیده‌ام دم‌به‌دم آورد به رووه كه ز دیده می‌رسد این‌همه روسیاهیم
دعوی خون دل كند جان «1» به شهادتم ولی‌لعل لبش به یك سخن دفع كند گواهیم
كرد تغافلی و من كردم از او شكایتی‌تیغ كشیده غمزه‌اش از پی عذرخواهیم
بس‌كه ز هرطرف رسد سیل غم و فروخورم‌قلزم محنت و غمم این دل خسته ماهیم
تیغ كشیده می‌كشی بی‌گنهان عشق راشكر خدا كه در جهان شهره به بیگناهیم
كشور عشق را منم خسرو عهد واصفی‌فرقه عاشقان دگر لشكری و سپاهیم *** خسرو راست
من و پیچاك زلف آن بت و بیداری شبهاكجا خسپد كسی كش می‌خلد در سینه عقربها
گهی خون «2» می‌خورم گه درد «3» و می‌سوزم به صد زاری‌چو پرهیزی ندارم جان نخواهم برد ز این تبها «*»
______________________________
(1)-P : چون
(2)-P ،B ،B 2 : غم
(3)-B 2 ؛P : خون؛B : چون
(*) س 22: زین تنها
ص: 215 همه‌شب در تب غم می‌برم با زلف او حالی‌چه سوداهاست این یا رب كه با خود می‌پزم شبها «*»
چه باشد گر در آن كافر بود رسم مسلمانی‌چنین «1» كز یا ربم می‌خیزد از هرخانه یا ربها
دعای دوستی از خون نویسند اهل عشق و من‌به خون دیده دشنامی كه بشنودم از آن لبها
ز خون‌دل وضو سازم كنم در پیش او سجده‌بود عشاق را آری بسی زین گونه مذهبها
به ناله آن نوای باربد برمی‌كشد خسروكه جانها پایكوبان می‌رود بیرون ز قالبها *** انسی راست
من بیدل كه از عشقت در آب و آتشم شبهاچو شمع افتاده از سوز دلم تبخاله بر لبها
من از نوش دهان تو نخواهم كام دل جستن‌كه بهر كشتنم باهم زبان دارند آن لبها
رخش یك روز و از زلف پریشان هرطرف صد شب‌كه دیده است این‌كه باشد در جهان یك روز را شبها «2»
قلم را سر برفت و ماند سودای خطش باقی‌از آنش سرزده پیوسته می‌آید به مكتبها
خیال زلف پیچان تو ناید در دلم هرگزكه هرمو «3» بر تن زارم بگردد «4» نیش عقربها
______________________________
(1)-T : كنون
(2)-T : یك روز و صد شبها
(3)-T ،B : سو
(4)-T : مگرد و
(*) س 2:
چه سوداهاست این یا رب كه با خود می‌برم شبها ص: 216 نه صورت بر درودیوار صورتخانه چین است‌ترا دیدند خوبان و تهی كردند قالبها
كشید از سینه آه سرد چندان در غمت انسی‌كه در روی هوا شد خشك ز آتش دست یا ربها *** لمؤلفه
بتانرا كز غم آن غبغب و اندوه آن لبهاگره شد آب حسرت در گلو اینست غبغبها
سپهر محنتی گشتم كبود از سنگ مهرویان‌ز داغ و اشك دارم ثابت و سیاره كوكبها
درازیهای زلفت كرد روز عمر من كوته‌كند ایام كوتاهی درازی چون كند شبها
رقیبت صد گره در ابروان افكنده می‌آیدبه چشمم هردو ابرویش بسان نیش عقربها
چو شد حقیّت پیر مغان و مذهبش ظاهربر اهل عقل و دانش لازم آمد نقل مذهبها
چو كردی ای پری‌رو شیوه روح اللهی دعوی‌به امید تو در چین بتگران سازند قالبها
نه از انكار بگریزد ز زاهد واصفی لیكن‌پی آمیختن شرط است باهم قرب مشربها ***
ص: 217
خسرو راست)120 b(
به او بودم شبی افسانه آن شب مگوئیدم «1»و گر میرم به تعظیم سگان او مموئیدم «2»
مرا امروز بردار بلا جلوه است بهر او «3»سرودی كان به گاه نوحه گویند آن مگوئیدم «4»
همه‌جا از شهیدان نور خیزد از دلم آتش‌نشانست این میان كشتگانش گر بجوئیدم
شهید خنجر عشقم به خون دیده آلوده‌به خاكم همچنان پرخون درآرید «5» و مشوئیدم
گلی كز خاك من روید به گوش اهل دل گویدكه من بوی فلان دارم مبوئیدم مبوئیدم
گر از گل گل شوم خیزم ز من خواهد زدن بویش‌مبوئیدم كه از غیرت بسوزم گر ببوئیدم
پس از كشتن چو خون‌آلوده افتد بر درش خسرواز آن بهتر كه با عزت «6» به خون دیده شوئیدم *** انسی راست «7»
به فكر آن دهانم دیگر از هستی مگوئیدم‌به گرداب عدم چون سر فروبردم مجوئیدم
ز رخسار جهان‌سوزش فتاده است آتشم در دل‌به آب دیده غم‌دیده دست از جان بشوئیدم
______________________________
(1)-P ،B : بگوئیدم
(2)-P ،B : بموییدم
(3)-T : بلایا خلوت است امروز
(4)-T : گویندم مگوئیدم‌P ،B : بكویبدم
(5)-T : درآریدم
(6)-T : غیرت
(7)- این غزل درT نیست
ص: 218 گیاه محنتم پرورده خون جگر لیكن‌ز من بوی محبت خواهد آمد گر ببوئیدم
ندارم خواب دور از روی او باشد كه خواب آمدبه رسم سرگذشت افسانه حسنش بگوئیدم
ره دورودراز وادی عشق است در پیشم‌اگر میرم چو مجنونم در آن وادی مموئیدم
به گوش دردمندان از طریق عشق می‌آیدكه من راه خطرناكم مپوئیدم مپوئیدم
ز خوبان گرچه رنجید انسی بیچاره چون گویدكه ای سنگین دلان بیوفا خاطر مجوئیدم *** لمؤلفه
ز لعلش جاودانم زنده دیگر خضر گوئیدم‌و لیكن از خطش در ظلمت افتادم مجوئیدم
مرا كشتست پنهان و پشیمان است «1» ای یاران‌برای خاطرش آهسته گریید و مموئیدم
مزار كشتگان را لوح سرخ «2»، از من سیه باشدز دود دل نشان است این اگر روزی بجوئیدم
زبان از لوح خاكم كرده راز «3» عشق می‌گویدكه زین‌سان صد هزاران كشته بینید و مپوئیدم
مرا گیرید بهر احتساب ای زاهدان ترسم‌به بوی من شما هم مست گردید ار ببوئیدم
______________________________
(1)-P ،B : و پشیمان گشته
(2)-T : لوح دل
(3)-P ،B : راه
ص: 219 من میخواره هردم «1» در میان درد می‌میرم‌مشوئیدم و گر شوئید هم از باده شوئیدم
نیاید شام هجران واصفی را خواب می‌گویدبه او بودم شبی افسانه آن شب مگوئیدم «2» *** خسرو راست
من بهر تو به دیده و دل خانه ساخته‌وز من تو خویش را ز چه بیگانه ساخته
شانه چرا به مو رسدت وه كه اره بادبر فرق آنكه «3» بهر تو آن «4» شانه ساخته
مائیم رخنه كرده دل از بهر نیكوان «*»مسجد خراب كرده و بتخانه ساخته
یاران كه در فسانه راحت كنند خواب‌بیخوابی مرا همه افسانه ساخته «5»
چون ناله شبانگه عاشق كشیده نیست‌مطرب كه صد ترانه مستانه ساخته
مردم چو بی‌وفاست خوش آن جغد نیك‌رای‌كآرامگاه خویش «6» به ویرانه ساخته
خسرو به عشوه‌ای ز تو چون گشت عاقبت‌هرچند خویش عاقل و فرزانه ساخته ***
______________________________
(1)-P : هرگه
(2)-P ،B B 2 : بگوییدم
(3)-P ، هركه
(4)-P : این
(5)- درT این بیت نیست
(6)-T : آرام‌گاه خویش‌B ،B 2 عالم نگاه
(*) س 11: مایم رخنه كرده ...
ص: 220
انسی راست
چشمم كه بی‌تو گریه‌اش افسانه ساخته‌در رهگذار سیل فنا خانه ساخته
عشاق خسته را كه اسیران محنتندبوی بهار حسن تو دیوانه ساخته
در ساختند لشكر روم و حبش به‌هم‌تا زلف فتنه‌جوی تو با شانه ساخته
در چشم من درآمده هرشب خیال تومنزل میان مردم بیگانه ساخته
بلبل بسان غنچه از آن در شكنجه ماندكو داستان حسن گل افسانه ساخته
پروانه را كه مرغ هوای محبت است‌شمع از شرار شعله خود دانه ساخته
در عشق تست انسی بیچاره‌ای پری‌دیوانه‌ای كه جای به ویرانه ساخته ***

لمؤلفه‌

با سگ مرا حبیب چو همخانه ساخته‌این غم رقیب را سگ دیوانه ساخته
از شعله شمع راست نشان در لباس آل «1»حاصل برای كشتن پروانه ساخته
تا میل او به مردم بیگانه شد مرابا خویش از این معامله بیگانه ساخته
______________________________
(1)-T : از آن؛B : آن
ص: 221 با سیل اشك مردم چشمم ز جا شده‌در راهت از حباب به خود خانه ساخته «1»
در موی خویش پنجه زدند از غمت بتان‌از بهرشان غم تو چنین شانه ساخته
آن مه چو حكم كرد «2» كه سوزند شمع را «3»عشاق شمع را همه پروانه ساخته
عشاق تاب درد نیارند «4» واصفی‌با داغ و درد عشق تو مردانه ساخته *** خسرو راست
چمن چون بوی تو دارد به بویت در چمن میرم‌به یاد قد تو در سایه سرو سمن میرم
زیم از تو بمیرم هم ز تو فارغ ز جان و تن‌نیم چون دیگران كز جان زیم یا خود ز تن میرم
خوش آن وقتی كه تو از ناز سویم بنگری و من‌به زاری هرده انگشت او فكنده در دهن میرم
شدم رسوا درون شهر در صحرا روم اكنون‌كه رسواتر شوم گر در میان مرد و زن میرم
بخور جمله تنم ای زاغ، جز دیده كه دید او راچو بیرون اوفتم در عرصه زاغ و زغن میرم
مرا پیراهن صد چاك پرخونست از آن یوسف‌همان آرایش گورم كنید آن دم كه من میرم
______________________________
(1)- جای این بیت با قبلی درT عوض شده است
(2)-T : حكم ساخت
(3)-B 2 :
خلق را
(4)-T : ندارند
ص: 222 سخن بربست بر خسرو مگر چشمت فرود آمدكرم كن یك سخن جانا كه هم زان یك سخن میرم *** انسی راست
اگر در گوشه غم دور از آن سیمین بدن میرم‌خلل در كار عشق آید همان روزی كه من میرم
كشیدم سر به جیب از غایت اندوه می‌ترسم‌كه همچون شمع فانوس اندرون پیرهن میرم
مرا بگذار در كوی خود ای شاخ گل رعناكه همچون بلبل از شوق تو نالان در چمن میرم
به گلگشت چمن هركس خرامان و برآنم من‌كه تنها با دل پرخون در این بیت الحزن میرم
میان خار محنت جان دهم من كیستم باری‌كه بر روی سمن یا در كنار یاسمن میرم
ندارم روی بودن در میان مردمان زین‌پس‌بیابان گیرم و در صحبت زاغ و زغن میرم
حدیثی كز لب شیرین آن مه بشنوم انسی‌كنم ورد زبان و در میان آن سخن میرم ***
لمؤلفه
چو من از بی‌وفائیهای آن پیمان‌شكن میرم‌برافتد از جهان رسم وفا روزی كه من میرم
به مرگم تا كنند افغان به سرخیل سیه‌پوشان‌روم در گوشه و در پیش قبر كوهكن میرم
ص: 223 نخواهم بار خود بر گردن كس بعد مردن هم‌به گورستان خوش آن ساعت كه در گور «1» كهن میرم
نگرید بر سرم ای دوستان جز چشم خون ریزم‌به كام دشمنان هرگه در این بیت الحزن میرم
همی‌خواهم كه روز حشر با همدرد خود خیزم‌روم در بیستون در پیش قبر كوهكن میرم
به عهد قامتش سرو چمن هم سر برآورده‌به بستان گر روم از غصه سرو چمن میرم
به غربت گر بمیرم واصفی پیش سگ كویش‌بسی بهتر كه پیش دوستان اندر وطن میرم *** خسرو راست
سواره آمدی و صید خود كردی دل و تن هم‌كمند عقل بگسستی لجام نفس توسن هم
به دامن من نهفتم گریه ناگه مست بگذشتی‌شدم رسوا من تر دامن و صد چاك دامن «2» هم «*»
تو ناوك می‌زنی بر جان و جان من همی‌گویدكه چشم بد جدا از ناوك و از ناوك‌افكن هم
نهادم هرچه بود از سرسری مانده است و بس اكنون‌چو «3» بار سر سبك كردی سبك كن بار گردن هم
دل من چون «4» به سویت شد بدارد «5» استوار او راكه آن بیگانه روزی آشنا بوده است با من هم
______________________________
(1)-B 2 : در قبر
(2)-P : صد پاك‌دامن
(3)-T : كه
(4)-P ،B 2 : گر
(5)-B ،B 2 : بداری
(*) س 16: ضبطP درست می‌نماید
ص: 224 شبی روشن كن آخر كلبه تاریك من چون من‌دل تاریك در كار تو كردم چشم روشن هم
ملامت بر دل صد پاره عاشق بدان ماندكه باشد زخم شمشیر و بدوزندش به سوزن هم
چو بوسی ای صبا سم سمندش را به گستاخی‌زكات آنچنان دولت دو بوسی دیگر از من هم «1»
چه كیش است آخر ای خسرو كه بی‌خوبان نه‌ای یك دم‌زمانی آخر از بت بازمی‌آید برهمن هم *** انسی راست
ز بس چون لاله می‌سوزد گل از روی تو گلشن هم‌چمن پرآتش خار است و دود از سرو [و] سوسن هم
بیا ای آرزوی جان كه میل دیدنت دارددل پرهیزگار و دیده پاكیزه‌دامن هم
خیال تار زلفت چون شب و رخسار چون روز است‌شب تاریك در چشم منست و روز روشن هم
به قصد كشتن من می‌گشاید ناوك و من خودهلاك ناوك و حیران روی ناوك‌افكن هم
زهی دولت اگر جولان‌كنان آن شهسوار آیدكشم خاك رهش در چشم و بوسم نعل توسن هم
نمی‌دانم چه سازم چاره كار ای مسلمانان‌كه از نادیدن آن روی می‌میرم، ز دیدن هم
______________________________
(1)-T : دو بوس از جانب من هم
ص: 225 ز حال زار خود هرگه كه گویم شمه‌ای جائی‌بگرید دوست بر درد دل من، بلكه دشمن هم
خراب از سیل چشم خونفشان شد خانه مردم‌از آن ترسم كه هامون گردد این ویرانه مسكن هم
مدام انسی خیال دیدن روی بتان داردنبوده بت‌پرستی مثل او «1» هرگز برهمن هم ***

لمؤلفه‌

ز یارم زخم بر دل آید از اغیار بر تن هم‌چه حالست این‌كه دارد قصد جانم دوست و دشمن هم
نه آن پروانه شمعست پیشت هرطرف سوزان‌كه سیمین پیكران را مرغ جان می‌سوزی و تن هم
مدام از دست اغیار و سگان آستان اومن بیچاره را باشد گریبان پاره «2» دامن هم
مگر كز تیشه فرهاد می‌آید شرر بیرون‌كه می‌افشاند اشك خون ز دردش سنگ و آهن هم
رقیبا زو طمع داری وفا معلوم خواهد شدبسی مهر و وفا از وی طمع می‌داشتم من هم
چه عیار است آن خال «3» سیه در حلقه زلفش‌كه دلها در شب تاریك دزدد روز روشن هم
همی‌خواهم كه گردم ذره و با آفتاب آیم‌درون خانه‌اش گاهی ز درگاهی ز روزن هم
______________________________
(1)-T : هم چو او
(2)-T : چاك
(3)- نسخ: آن زلف، درB 2 به خط دیگری: آن خال
ص: 226 به مرگ بلبل مسكین چمن ماتمسرا گشته‌كه گل با جامه چاكست و نیلی‌پوش سوسن هم
ترا بر درگه ایزد چه‌قدر ای واصفی باری‌كه پیش بت نداری بار و در دیر برهمن هم *** خسرو راست
درآ ای شاخ گل خندان و مجلس را گلستان كن‌به گفت تلخ چون می عاشقان را مست و غلطان كن
مگو «1» پیراهن زیبائی «*» آمد چست «2» بر یوسف‌تو هم بشناس خود را و یكی سر در گریبان كن
فراوان بت پرستیدم به محراب نماز اكنون‌به محراب دو ابروی خودم از سر مسلمان كن
برون‌آ ای «3» سواد دیده چون ابر سیه و آنگه‌به گرما سایه بر بالای آن سرو خرامان كن
منه بر آینه آن روی و گر می‌نهی «**» باری‌بسوز این‌جان كم بخت مرا خاكستر آن كن
طبیبا درد من دارد نهفته در دلم كاری‌تو دردی را كه بی‌كار است رو مشغول درمان كن
پس از مردن منه تابوت من در گوشه مجلس‌ببر آن هیمه را در كار آتشگاه گبران كن
______________________________
(1)-P : مگر
(2)-B ،B 2 ،P : چیست
(3)-T : برون آی و
(*) س 9 مگو پیراهن زیبای
(**) س 15: كذا. شاید: روی را ور می‌نهی
ص: 227 بنای عشق جانان نو شد اندر سینه خسروبناهای كهن از كاو كاو غمزه ویران كن *** انسی راست «1»
بیا ای سرو خوش‌رفتار گشت باغ و بستان كن‌چو گل از غنچه رو بنمای «2» و عالم را گلستان كن
برافروز آن رخ و جان را چو خال خود در آتش زن‌برافشان كاكل و دل را چو زلف خود پریشان كن «3»
درآ ای شاخ گل دامن‌كشان و خرقه‌پوشان رااسیر خویش و گردن بسته چون گوی گریبان كن
ز من در ماتم هجران چو جانان می‌كشد دامن‌اجل گو بعد از اینم چاك «4» در پیراهن جان كن
سفید از گریه گشت آخر سواد چشمم ای همدم‌اگر بر سینه داغ تازه داری پنبه آن كن
به گرد آن دهان خالت خیال سلطنت داردچو خاتم دادیش گو دعوی ملك سلیمان كن
گر ای انسی هوای «5» طلعت لیلی‌وشی داری‌چو مجنون با دل پردرد و غم رو در بیابان كن *** لمؤلفه
به دل آتش زن آن را لاله‌زار گلشن جان كن‌درآ و آتش دل را خلیل‌آسا گلستان كن
______________________________
(1)- از اینجا تا 5 غزل بعد درP نیست
(2)-B 2 : رخ بنما
(3)- این بیت درB 2 نیست
(4)-B 2 : خاك
(5)-T : خیال
ص: 228 پس از مردن مدار این خرقه زهد مرا حرمت‌ببر آن را فتیل و مشعل آتش‌پرستان كن
مگو كز پرتو خورشید دارد روشنی عالم‌شود تا بر تو روشن لحظه‌ای سر در گریبان كن
ز دست غمزه‌ات خلق جهان گمراه شد آخرنخواهی كفر مردم غمزه خود را مسلمان كن
نجویم از جفاهای تو زینهار ای فلك هرگزبرو هرچیز كز دست تو می‌آید به من آن كن
ز سقف نیلگون خشت مه و خور تا به كی افتدبیا ای سیل اشك این سقف را یك‌باره ویران كن
وفا و مردمی در ماوراء النهر كم باشداگر خواهی برو ای واصفی رو در خراسان كن *** خسرو راست
مشك تر بر مه برافكندی و شب می‌خوانیش‌برگ گل را پرشكر كردی و لب می‌خوانیش
لب رطب سازی و آن را خسته از دندان كنی‌خسته از دندان من كن گر رطب می‌خوانیش
آفتاب نیمروزی و به خدمت كردنت‌می‌رسد خورشید اگر در نیم شب می‌خوانیش
هست بر خورشید پیشت نام خورشیدی خطاتو بدین‌نام از پی حسن ادب می‌خوانیش
ص: 229 نسخه‌ای كز خط تست اندر دل سوزان من‌سحر آتش بند یا تعویذ بت «1» می‌خوانیش
سجده كردن پیش طاق ابرویت از دوستی‌فرض شد بر خسرو ار تو مستحب می‌خوانیش *** انسی راست
گرد عنبر بر گل افشاندی و شب می‌خوانیش‌لعل را دل سوختی و خال لب می‌خوانیش
هست آن دندان در او در غنچه گوئی شبنم است‌آن لب شیرین نبات است و رطب می‌خوانیش
بی‌رخت گرداب خون در دیده می‌آید مرا «2»گل كه بزم‌آرای بستان طرب می‌خوانیش
آفتاب ار خادم روز است او «3» از اوج چرخ «4»می‌رسد هرگه برای گشت شب می‌خوانیش
می‌دهد چندان شهید عشق از آن عالم جواب‌با وجود آنكه از روی غضب می‌خوانیش
بهر پابوست ز چشم ما سرشك لاله‌گون‌سرنگون افتاده طفل بی‌ادب می‌خوانیش
پنجه انسی كه از دامان وصلت كوته است‌چون برآرد در دعا دست طلب می‌خوانیش ***
______________________________
(1)-T : شب
(2)-B 2 : ترا
(3)-T : مه
(4)-B : خویش
ص: 230

لمؤلفه‌

خط كشیدی بر مه رخسار و شب می‌خوانیش‌این‌چنین خط غباری شب عجب می‌خوانیش
ای دل از زلفش میا بیرون كه خورشید مرادمی‌نماید رو اگر در نیم شب می‌خوانیش
در حقیقت جان و لعل دلكشت هردو یكی است‌ماش می‌خوانیم جان، اما تو لب می‌خوانیش «*»
بی‌لبت خون بلكه آتش می‌شود در سینه‌ام‌می كه نقد مایه عیش و طرب می‌خوانیش
جان بسوی لعل نوشین تو چندان از هوس‌می‌دود هرچند از روی غضب می‌خوانیش
گرم شد بازار شهر تن به سودای غمت‌قصد داری پرسشم گو یا كه تب می‌خوانیش
نیست حد واصفی خود را سگت گفتن ولی‌تو بدین‌نام از پی حسن ادب می‌خوانیش *** خسرو راست «1»
چمن ز سبزه خطی بر رخ جمیل كشیدبه باغ سرو روان قامت طویل كشید
به رنگ و بو چو بیاراست بوستان خود رابه گوشه‌های گلستان بنفشه نیل كشید
______________________________
(1)- از اینجا در نسخه‌P نیز هست:
(*) س 7:
ما می‌خوانیم جان اما تو لب می‌خوانیش ص: 231 بتان آزری «1» «*» از بتكده برون جستندكه لاله‌زار به دست آتش خلیل كشید
بهار در ره آیندگان باغ نگركه فرش دیده نرگس به چند میل كشید
نهاد نرگس بیمار چون به بالین سرحباب ز آب روان شیشه دلیل كشید
چكید خون ز بناگوش پیل مست سحاب‌شب از هلال كجك بر سران پیل كشید «**»
به می سبیل كنم خون خود كه خوبان رابه سوی خویش توانم بدین سبیل كشید
بهشت شد چمن و خوش كسی كه با خوبان‌در آن بهشت شرابی چو «2» سلسبیل كشید
برون خرام كنون خسروا اگر خواهی‌قدح به روی گل و «3» صورت جمیل كشید *** انسی راست
بیا كه شاهد باغ از بنفشه نیل «4» كشیدعروس «5» لاله نقاب از رخ جمیل كشید
نشست بر كتف كوه باز هندوی ابركجك ز برق جهان بر سران پیل كشید
میان سبزه نگه كن كه طوطی از منقارچگونه لاله صفت آتش خلیل كشید
______________________________
(1)-B 2 . ز آرزو
(2)-T : ز
(3)-T : آن
(4)-P : میل
(5)-P : خروس
(*) س 1: بتان آذری، براساس نسخه‌B تصحیح شد.
(**) س 8:
شب از هلال كجك بر سر آن پیل كشید. ص: 232 هوا گرفت سحاب و برای طفل گیاه‌ز جویبار بهشت آب سلسبیل كشید
صبا ز غنچه سوسن كه سرمه‌آلوده است‌به چشم نرگس شب‌زنده‌دار میل كشید
ز شوق در بر طاوس باغ «1» قمری مست‌گرفت ناله خفیف آنگهی ثقیل كشید
دل شكسته بلبل در انتظار بسوخت‌ز بس‌كه مدت هجران گل طویل كشید
ز باد تفرقه در گلشن زمانه نرست‌گل سخی كه زر از غنچه بخیل كشید
چه همت است كه انسی به طوع و رغبت خویش‌چو غنچه دامن از این عالم محیل كشید ***

لمؤلفه‌

چمن كه گونه گل بر رخ جمیل كشیدز لاله سبزه «2» نگار از بنفشه نیل كشید «*»
ز برگ و میوه درخت انار در بستان‌میان سبزه ببین كآتش «3» خلیل كشید
ز خیل ابر بسی ریخت خون برق فلك‌چو بار رعد فراوان به پشت پیل كشید
سمند رعد سیاهی ابر را چو بدیدز جای جست چو برق آنگه و صهیل كشید
______________________________
(1)-T : باغ و قمری
(2)-P : لاله بست
(3)-B 2 وT : ببین آتش
(*) س 16: نسخه‌بدل مناسب‌تر است
ص: 233 به باغ نرگس از آن تكیه بر عصا زده است‌كه ابر دیده او را ز برق میل كشید
به پیش قد تو سرو اعتدال كی داردچه شد از این‌كه به بستان قد طویل كشید
بخیل بود بسی غنچه لیك خرده زربه لطف و خنده گل از غنچه بخیل كشید
بهشت میكده و سلسبیل باده ناب‌در آن بهشت خوش آن كآب سلسبیل كشید
به كنج میكده خاموش واصفی بنشست‌ز بس به مدرسه تصدیع قال و قیل كشید
ص: 234